بهاریه
باید دوباره شعر بگویم برای تو
درباغ خاطرات بجویم صفای تو
با بال های واژه پَرَم تا به دورها
با پای استعاره دَوَم در هوای تو
آنجاکه دستهای تو اعجازعشق بود
اعجازعشق بودهمین دستهای تو
اماکدام واژه چه حرفی چه جمله ای
درمانده ام درین که چه ریزم بپای تو
من پیریک قبا و تو در اوج تازگی
بیچاره من که گم شده در منتهای تو
من خسته ام زبی تفاوتی زنگ و رنگها
دل بسته ام به نازو اصول و ادای تو
من هردوگوش خویش سپردم به انتظار
تا بهره اش به سال بگیرم صدای تو
زیبا تر از بهار، بیا! فصل عاشقیست
باید دوباره شعر بگویم برای تو
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 22:33 توسط ع.برهان