مردم اندر حسرت نقد درست (2)
اما نقبی از اين رهگذر به مساله نقد؛
براي پرهيز از پر گويی و ياوه گويی ، كه سندرم شايع مقالات ادبی و غير ادبی اين دوره و زمانه است،
مي كوشم رووس مدعيات خود را در قالب گزاره های منطقی به هم پيوسته و با نثری تلگرافی و موجز صورتبندی كنم كه نه شما ملول شويد و نه من حوصله ام سر برود:
1- نقد ادبی را به تعبير فيلسوفان تحليلی بايد در زمره معارف درجه دوم به شمار آورد؛همانند فلسفه علم ، معرفت شناسي و از اين قبيل.در واقع نقد ادبی نگاهی است سنجش گرانه و روشمند به اثر ادبی به قصد تعيين ارزش هنری،زبانی ، اجتماعی و...و يا به دست دادن روشی برای شرح و تفسير و تاويل آن.
بنابر اين نقد ادبي مقوله ای صرفا ادبی نيست بلكه ادبيات شناسی است و از اين جهت يك مطالعه بين رشته ای است.
2- بين رشته ای بودن نقد ادبي بدين معناست كه نويسنده و منتقد علاوه بر اين كه با ادبيات آشناست، با سلاح يك شاخه ديگر از معارف بشری وارد عرصه فهم و شرح يك اثر ادبی شده و سعی مي كند سفيدي های متن را بازگو و ناگفته های خالق اثر را بيان كند و از اين رهگذر عيار هنری آن اثر را تعيين نمايد.آن معرفت دوم می تواند فلسفه،جامعه شناسی ، روانشناسی و... باشد.
3- ۳-درجه دوم بودن نقد ادبی از نظر اپيستمولوژيك و معرفت شناختی مبين اين نكته است كه اين دانش يا روش نه سابق بلكه مسبوق بر ادبيات است.يعنی اول آثار ادبی به وجود می آيند آنگاه متناسب با مولفه های آن آثار، روش های نقد نيز ظاهر می شوند.پس نقد ادبی دانشی نيست كه در يك فضای انتزاعی به وجود آمده و قابل اعمال بر هر اثری باشد كه بتوان نام ادبيات بر آن نهاد.
4- ا ۴- ادبيات يك مقوله فرهنگی است و باز تاب نحوه زيستن و انديشيدن آدميان در يك حوزه تاريخی ، جغرافيايی و زبانی خاص. پس بنا بر مبانی پيش گفته مان روش های نقد ادبی به شدت تحت تاثير مقولات فرهنگی و تمدنی هر جامعه است.
- ۵- در دنيای غرب همواره بين ادبيات و فلسفه تعامل مثبتي برقرار بوده كه به نفع هر دو تمام شده است و بيشتر مكاتب نقدی از مبانی فلسفی متقنی بهره مند شده اند.تسلسل سنت فلسفی باعث تسلسل سنت نقد ادبی شده و از آن سو نيز ادبا تاثير معنی داری بر ذهن و زبان فلاسفه گذاشته اند.در حقيقت به يك معنا می توان گفت غالب منتقدان ادبی در غرب واسطه ای بين اديبان و فيلسوفان بوده اند.
6 ۶- منطقا می شود ادعا كرد كه از دل فلسفه و ادبيات است كه نقد ادبی ظهور می كند.پس هميشه سنت فلسفی و ادبی ،روش نقدی مسبوق به آن سنت را توليد مي كند.
7 ۷- هر كلامی در باب سنت نقد در ادب فارسی ذيل تحليل تاريخ فلسفه و ادبيات ايرانی قرار می گيرد؛بدين معنا كه هر اظهار نظری درباره نقد ادبی در فرهنگ ما بايد فرع بر اين پرسش ها قرار گيرد كه:
الف)آيا ما فلسفه داشته ايم؟
ب) اگر داشته ايم از چه نوع بوده و آيا زمينه های انديشه نقادانه را فراهم كرده است يا نه؟
ج)هويت و اخلاق جمعی ما ايرانيان كه بنا به فرض از مولفه های مهم شكل دهی ادبيات ماست به گونه ای بوده كه فضا را براي تفكر انتقادی فراهم كند؟
د)آيا اصولا تعاملی بين سنت فلسفی و سنت ادبی ما وجود داشته يا نه؟
پرسش های مطروحه می تواند معركه آراي صاحب نظران باشد و شايد هم به اين زودی ها پاسخ درخوری نيابد اما من خوشحالم كه تلاش كرده ام حداقل صورت مساله را از نظر خودم روشن كنم و تا حد ممكن از ابهامات آن بكاهم.نميگويم كه پاسخي يكه و نهايی برای اين سوالات دارم ولی می توانم افكار خود را در معرض داوری دوستانم قرار دهم.
ادامه دارد
+ نوشته شده در دوشنبه نهم بهمن ۱۳۸۵ ساعت 22:48 توسط ع.برهان
|