سال نو
بی ثمر هرساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند
نوروز طبیعت فرا رسید امید که روزگار نوی برای ایران و ایرانیان در راه باشد!
بی ثمر هرساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی می کند
نوروز طبیعت فرا رسید امید که روزگار نوی برای ایران و ایرانیان در راه باشد!

گویی دیگر دارد عادتمان می شود پیک مرگ دیدن و غزل فراق شنیدن. هرگز چنین مباد و آخرین غممان باد!
در آستانه بهار بزرگ مردی از تبار دانشی مردان از گلستان علم و ادب سبک بال پرکشید و طعم باده بهاری را در کاممان تلخ کرد. درگذشت استاد گرانمایه ایرج افشار را به همه دلدادگان فرهنگ و ادب پارسی، بویژه خاندان محترمشان تسلیت می گوییم. در این داغ باید به استادان بزرگ شفیعی کدکنی، حسن انوری، حسن احمدی گیوی، که یار غارش بودند، سر سلامتی بدهیم و بوی گل را از گلاب وجود ایشان بجوییم و برایشان آرزوی بقای عمر کنیم.
با طرحی که ما پیشنهاد کردیم به نظر می رسد که تنها دو گزینه پیش روست؛ یا روشنفکران، سطحی شده، مفاهیم عالیه انسانی را مسخ کرده، با عوام و عامه همعنان شوند و یا عامه مردم خود را دفعتا بالا کشیده و از نظر گستره تشخیص و ژرفای اندیشه همسان روشنفکران گردند. گزینه اول که روشن است مطلوب ما نیست و گزینه دوم نیز نه ممکن است و نه لازم. حتی در پیشرفته ترین جوامع نیز مردم عادی سطح فکریشان از روشن اندیشان پائین تر است.
پس وضع مطلوب چیست که ما مدعی هستیم پیامبران بدان نزدیک شده اند؟ در اینجا بهتر است از تمثیل و تشبیهی بهره گیریم. پر واضح است که تهیه و طبخ غذا از ملزومات زندگی ماست اما همگان به یک اندازه در این کار خبره نیستند و مهارت ندارند و حتی بعضی هم وقتش را ندارند. نتیجه چیست؟ ظهور رستوران ها و فست فودها و غذاهای کنسرو شده. به دیگر سخن عده ای می پزند و عده بیشتری می خورند. درست همان گونه که همگان نمی توانند و نمی باید پیغمبر شوند ولی گزیر و گریزی هم از دریافت پیام وحی نیست. بنابر این عده ای با خدا هم سخن می شوند و عده بیشماری را از آن گفتگو باخبر می سازند. تا اینجای کار قابل قبول و فهم است اما تمام مشکل در آن است که آیا آنان که در رستورانها غذا می خورند و یا کنسرو مصرف می کنند طعم واقعی غذا را مصرف می چشند؟ این همان چالشی است که رستورانها و کارخانه های تولید کنسرو با آن مواجهند. از همین روست که پولهای کلان صرف پژوهش در صنایع غذایی می گردد و همواره نیز کیفیت، کنترل می شود. در این میان آنچه برای تولید کنندگان در درجه اول اهمیت است ذائقه مشتری است. کار خدا نیز بلاتشبیه از همین گونه است و سر بعثت انبیای مختلف در طول زمان های متفاوت همین است و بس. یعنی خدا هم به ذائقه آدمیان در ارسال رسل توجه داشته است.
به انبیای خود هم سفارش کرده که: « کلم الناس علی قدر عقولهم». و خود نیز با آنان نه فلسفه بافته و نه منطق و کلام گفته. همه چیز صاف و ساده و قابل فهم عرب بادیه نشین و در عین حال عمیق و بنیادین. اما چگونه؟
به نظر من جادوی کلام پیامبران در گزینش واژگان نهفته است. از یاد نبریم که عیسی و محمد(که درود خدا بر هردو باد) با سحر کلامشان همه را بسوی خود جذب کردند. جالب آن که منکران محمد(ص) او را به شاعری و جنون(کسیکه جن، سخن در دهانش می گذارد) متهم کردند. این بدان معناست که آنان هم دریافته بودند که هرچه هست در زبان محمد(ص) است و بس. این کلام اوست که مجذوب می کند نه محتوای پیامش.
ادامه دارد
ماجرای غم انگیز روشنفکری در ایران چنان دراز دامن است که پرداختن به همه ابعاد و جنبه های آن از عهده یک تن و یک عمر خارج است. پرسمان هایی که در این باره شایسته بررسی است بسیار گونه گون است. از تعریف آن گرفته تا تاریخچه و کارنامه اش، همه و همه باید بدون حب و بغض کاویده شود. در یکصد و پنجاه سال گذشته کسانی در حوزه فکر اجتماعی در ایران ظهور کرده اند و به اموری پرداخته اند که امروزه نام « کار روشنفکری» بر آن می نهیم و غالبا بدون ریشه یابی علل ناکامی ها، سبکسرانه و غیر مسوولانه، یکسره قلم بطلان برآن می کشیم. اینگونه داوری های سطحی نگرانه را به جایی نخواهد برد و گرهی نخواهد گشود؛ بلکه باید بادیدی مثبت و غیر توطئه اندیشانه به آسیب شناسی مقولۀ روشنفکری در ایران پرداخت.
در این فرصت می خواهم به یک مساله که از دید بسیاری از تحلیل گران پنهان مانده یا بی اهمیت و کم اهمیت انگاشته شده است اشاره کنم؛ و آن عبارت است از شکافی که بین روشنفکران و فعالان فکری ایران، و متن جامعه وجود داشته و دارد. به نظر من اگر نه علت العلل، دستکم از دلایل عمده ناکامی و شکست جریان های روشن اندیشی در ایران همین است.
آگوستین قدیس ۴۰ را به صورت حاصل ضرب ۴ یعنی "زمان" و ۱۰ یعنی "معرفت" تفسیر می کند. بدین ترتیب ۴۰ به ما می آموزد که در طول حیاتمان طبق معرفت زندگی کنیم. همچنین می توان گفت که ۴۰ به این حیات فانی اشاره دارد که در آن انسان باید بسیار بکوشد تا آن تسلی نهایی را که از ظهور ۴۰ روزه مسیح بین رستاخیز و صعود برای مومنان حاصل می شود دریافت کند.به علاوه ۴۰ می تواند به معنای کمال بشریت(۱۰ فرمان) به وسیله ۴ انجیل باشد.
*****
چهل سال شد. دیگر فرصتی نمانده باید جنبید!
اگر می شد با حبیب خدا حرف زد!
چه می شد با محمد(ص) هم سخن شد؟ چه می شد اگر دردهای هزار و چهارصدساله را در گوش او نجوا کرد. اما نه او خود دردمند تر از ماست. به درد دل و شکوی کردن مستحق تر از ماست. بغض های در گلو خفته اش بیرون از شماره است. هیچ پیامبری به اندازه او رنج نکشید و آزار و اذیت ندید. طردش کردند. بر سرش خاکروبه ریختند. از خانه و کاشانه و شهر و دیارش راندند. شمشیر برویش کشیدند. پس از مرگش دخترش را آزردند و برادر و دامادش را خانه نشین کردند. حسن و حسینش را به آن وضع فجیع کشتند و اهلبیتشان را آواره کردند. بسیاری از اینها را نه دشمنانش که خویشان و دوستانش کردند. همانها که سبقت در ایمان داشتند و پیشانیهاشان پینه بسته بود و حافظ قرآن بودند و حدیث او می خواندند.
اما هرگز اینهمه رنج و دردلب او را به شکایت نگشود. " در بلا هم دیده ام لذات او/ مات اویم مات اویم مات او".
درد او چیز دیگری بود که بارها با محبوبش در میان نهاده و حضرت دوست او را به شکیبایی فراخوانده بود. درد او درد فهمیده نشدن بود و بس. "مردم اندر حسرت فهم درست". هزار و چهارصد و اندی سال است که مردی تنهاست. خود نیز گفته بود که بعد از من امتم به هفتاد و دو فرقه متفرق می شوند. این اوج تنهایی است که مردی چنان بزرگ در فهم های کوچک نگنجد. همه می گویند که عزیز کرده اویند و سخنگوی او "وَ کُلّ یَدّعی وصلا بلیلی" اما کدام راستگویند و درستکار؟ فقط خدا می داند.
ای محمد(ص)! ای رفیق خدا و محبوب دلها ترا کجا جوییم؟
و ای خدا ای عادل ترین عادل ها چه می شد ما هم در زمانه او پای به دنیا می گذاشتیم؟
اما نه! همین بهتر که اینهمه سال ازو دوریم و بهانه دستمان است برای روز جزا. که می داند؟ شاید اگر در بدر و احد بودیم در میان سپاه ایوسفیان پیدایمان می شد و در صفین راه گم می کردیم و یا در کربلا با کوفیان همنشین می شدیم.
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آ ای کوکب هدایت
مقدمت گلباران و آفرین به خدای جهان در آفریدنت!