نوروز
گفتاري درباره نوروز
نوروز يكي از كُهنسالترين نهادهاي فرهنگي اقوامي است كه با وجود تفاوتهاي زباني ونژادي با يكديگر در نجد ايران زندگي كرده و تاريخ و فرهنگ مشتركي را بوجود آوردهاند
مردُمي كه در يك سرزمين با يكديگر زندگي ميكُنند، مجبورند ميان خود رابطه برقرار سازند و در نتيجهي يكچنين مُراودهاي است كه زبان و فرهنگ و تاريخ مُشترك بوجود ميآيد. بنابر اين فرهنگ مُشترك زيرپايه پيوندهاي قومي و ملي را تشكيل ميدهد. در اين رابطه ميتوان به نوروز اشاره كرد. نوروز يكي از كُهنسالترين نهادهاي فرهنگي اقوامي است كه با وجود تفاوتهاي زباني و نژادي با يكديگر در نجد ايران زندگي كرده و تاريخ و فرهنگ مشتركي را بوجود آوردهاند. شايد در اين رابطه بتوان از جشن نوروز بعنوان يكي از مُهمترين نهادهاي فرهنگ مُشترك تمامي مليتهائي نام برد كه در نجد ايران زندگي ميكُنند.
ميدانيم كه پيش از هجوم اقوام آريائي نژاد به نجد ايران، در اين بخش از جهان مرُدمي با فرهنگ و زبانهاي بومي گوناگون زندگي ميكردند. اقوام آريائي در آن دوران مردُمي كوچنده بودند و براي بدست آوردن مراتع سرسبز به سوي ايران آمدند و توانستند بر كسانى كه در نجد ايران زندگى ميكردند، استيلا يابند و بتدريج آن اقوام را در خود جذب كُنند. ديري نپائيد كه اقوام آريائي به زندگى زراعي روي آوردند و در حدود 700 سال پيش از ميلاد نخستين دولت آريائي، يعني دولت ماد را تأسيس كردند. كمي پيش از اين دوران، يعني در حدود 800 سال پيش از ميلاد بايد زرتشت، پيامبر آريائي نژاد ظهور كرده باشد. آئين او از مردُمي كه به كشاورزي روي آوردهاند، دفاع ميكُند و اقوام كوچنده را كه براي زندگي زراعي ارزشي قائل نبودند و مردُمي را كه به زندگي روستائي و حتي شهرنشيني روي آورده بودند، مورد شبيخون و غارت قرار ميدادند، نيروهاي اهريمني مينامد (1(
در كتابهاي تاريخي آمده است كه مادها از شش قبيله تشكيل ميشُدند و در ابتدأ گلهدار، يعني اقوامي كوچنده بودند و سپس به تدريج به كشاورزي روي آوردند (2). پيدايش دولت ماد زماني رُخ داد كه توليد كشاورزي به وجه غالب توليد اجتماعي در بخش شمال غربي ايران بدل گشته بود. از زمان پيدايش دولت ماد تا كنون بيش از 2600 ميگُذرد. يك بررسي كوتاه نشان ميدهد كه در اين دوران نجد ايران قرنها تحت سُلطه بيگانگان قرار داشته و اقوام ديگرى با زبانها، سُنتها و فرهنگهاي گوناگوني بر مردُم آريائيتبار نجد نشين ايران حكومت كردند. ايران طي 2600 سال گُذشته بيش از 200 سال زير سُلطه يونانيان قرار داشته است. علاوه بر آن، تا پيدايش حكومت صفاريان كه در بخشي از ايران بدون تأئيد خليفه عباسي حُكومت ميكرد، اعراب 240 سال بطور كامل بر ايران تسلُط داشتند. پس از زوال حكومتهاي ايرانيتبار، ديري نميپايد كه ايران به تصرُفِ اقوام تُركتبار در ميآيد و اين اقوام بيش از 230 سال در رأس دولتهائى قرار داشتند كه بر ايران حُكومت كردند. از آن پس نيز اقوام مغول و تاتار بيش از 260 سال ايران را زير سُلطه سياسي- نظامي خود داشتند. خلاصه آن كه اقوام انيراني (غير ايراني) نزديك به 1000 سال در ايران حُكومت كردند. اما با اين حال ميبينيم كه نه سُلطه يونانيان، نه حاكميت اعراب، نه استيلاي اقوام تُركنژاد و نه سيطره مُغولها و تيموريان بر ايران، نتوانست هويت ملي- فرهنگي ايرانيان را خدشهدار سازد. ايرانيان توانستند در تمامي اين دوران هُويت فرهنگي و قومي خود را حفظ كُنند و در بيشتر موارد، اقوام مهاجم را در خود جذب نمايند و آنها را وادار سازند كه به آداب و رسوم ايراني احترام گُذارند و حُكومتهاي خود را بر اساس ضابطههاي فرهنگ ايراني شالودهريزي كُنند.
جشنهاي نوروز و مهرگان دو جشن بزرگ آريائيان بودهاند. در دورانهائي كه ايران به مستعمره قدرتهاي بيگانه بدل گشته بود، يعني در زماني كه يونانيها بر ايران سلطه يافتند و يا در هنگامي كه اعراب ايران را ضميمه امپراتوري اسلامي خود ساختند و يا در دوراني كه فتنه مغول سراسر ايران را فراگرفت، برگزاري جشن نوروز كوششي بود از سوي ايرانيان براي حفظ و پايداري هويت فرهنگي و قومي خويش. ايرانيان با بزرگداشت جشنهاي باستاني خود به پايداري و استمرار ارزشهاي فرهنگي، ديني و اجتماعي خويش تداوم بخشيدند. همين امر سبب شد تا ايرانيان برخلاف مردم سوريه، مصر و … تحت تأثير فرهنگ اقوام غالب قرار نگيرند و در آن حل و جذب نشوند. حتي كوششهاي خميني كه ميخواست «ملت ايران» را به «امت اسلام» تبديل كند و بهمين دليل با مظاهر فرهنگي ايران باستان در ستيز بود، نتوانست در ممنوع ساختن برگزاري جشن نوروز چارهساز شود. مقاومت مردم در برابر خواست و تمايل خميني، سرانجام حكومت اسلامي را مجبور ساخت كه به ايرانيت و همراه با آن به بزرگداشت جشن نوروز تن در دهد.
در حال حاضر نيز نه تنها در ايران، بلكه در افغانستان، تاجيكستان، جمهوري آذربايجان و نيز در بخشهائي از پاكستان مردم نوروز را جشن ميگيرند. مردم كردتباري كه در تركيه، عراق و سوريه زندگي ميكنند، ميكوشند با برگزاري جشن نوروز از هويت فرهنگي و ملي خويش حراست كنند، هر چند كه در تركيه برگزاري جشن نوروز تا چند سال پيش قدغن بود.
با آنكه در اوستا، يعني در كهنترين اثر نوشتاري ايرانيان از نوروز نامي برده نشده، با اين حال نوروز يكي از جشنهاي بسيار كهن ايراني است. هردوت نيز در تاريخ خود با آنكه به عادات و رسوم ايرانيان اشاره ميكند، ليكن از جشن نوروز نامي نميبرد. اما بنا بر تحقيقات دارمستتر Darmesteter در برخي از كتابهاي ديني كه در دوران ساساني نوشته شدهاند و از آن جمله در «بندهش» از جشن نوروز ياد شده است (3(.
در «نوروزنامه» كه ميگويند حكيم عمر خيام آنرا نگاشته است، درباره پيدايش «نوروز» چنين آمده است: «اما سبب نهادن نوروز آن بوده است كه چون بدانستند كه آفتاب را دو دور بود: يكي آنكه هر سيصد و شصت و پنج روز و ربعي از شبانه روز به اول دقيقه حمل بازآيد به همان وقت و روز كه رفته بود بدين دقيقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت كم شود و چون جمشيد آن روز را يافت، نوروز نام نهاد و جشن آئين آورد و پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان بدو اقتدأ كردند» (4 (
بررسي آثار كهن نشان ميدهند كه «نوروز» با تمامي تاريخ اساطيري ايران ارتباط دارد. بنا بر داستانهاي اساطيري ايران، از يكسو خدا جهان و هفت آسمان را بايد در اين روز خلق كرده باشد و ار سوي ديگر خلقت انسان نيز در همين روز انجام گرفته است.
بر اساس بسياري از كتابهاي تاريخي دو نوروز وجود داشت. روز اول فروردين را كه روز آغاز سال است، «نوروز عامه» ميناميدند. در عوض روز ششم فروردين را «نوروز خاصه» نام نهاده بودند. بر اساس داستان اساطيري ديگري كه در «برهان قاطع» و چند اثر ديگر ثبت شده است، جمشيد بنيانگذار «نوروز» است. هنگامي كه جم «سير عالم ميكرد، چون به آذربايجان رسيد، فرمود تخت مرصعي را بر جاي بلندي رو بجانب مشرق بگذارند و خود تاج مرصعي بر سر نهاه و بر آن تخت بنشست. همين كه آفتاب طلوع كرد و پرتوش بر آن تاج و تخت افتاد، شعاعي در غايت روشني پديد آمد. مردمان از آن شادمان شدند و گفتند: اين روز نو است و چون به زبان پهلوي شعاع را شيد ميگويند، اين لفظ را بر جم افزودند و او را جمشيد خواندند. و جشن عظيم كردند و از آن روز اين رسم پيدا شد» (5(
همچنين در واژهنامه «انجمن آرأ ناصري» كه آنرا رضاقلي خان هدايت در قرن 13 هجري تدوين كرد، روايت ديگري درباره پيدايش نوروز ارائه داده شده است. در اين فرهنگ آمده است: «چون شاهنشاهي به جمشيد رسيد، تجديد آئين ايزدپرستي كرد ... و ناميد اين روز را نوروز و عيد گرفت». ديگر آنكه بنا به همين فرهنگ «و گويند در اين روز نيشكر بدست جمشيد شكسته شد و از آن خورده شد و آبش معروف و مشهور گرديده و شكر از آن ساختند» (6(
ابوريحان بيروني كه دانشمندي بزرگ بود، در كتاب «آثارالباقيه» درباره پيدايش نوروز مينويسد: پارسيان «نوروز را دليل پيدايش و آفرينش جهان دانستند و گفتهاند در اين روز بود كه خداوند افلاك را پس از آنكه مدتي ساكن بودند، به گردش درآورد و ستارگان را پس از چندي توقف گردانيد و آفتاب را براي آنكه اجزاي زمان از سال و ماه و روز به آن شناخته شود، آفريد ... و گفتهاند خداوند عالم سفلي را در اين روز آفريد و كيومرث در اين روز به شاهي رسيد و اين روز جشن او بود كه به معناي عيد او است و نيز گفتهاند خداوند در اين روز خلق را آفريد و اين روز و مهرگان تعيين كننده زمان هستند، جنان كه ماه و آفتاب فلك را تعيين كنند» (7(
اما پيش از آن كه ايرانيان نوروز را گرامي دارند، در ايران باستان جشني گرفته ميشد كه آنرا «فروردگان» Farvardagan و يا فرورديان Farvaradyan ميناميدند. در «برهان قاطع» در رابطه با جشن فروردگان آمده است كه فروردگان «يعني پنج روز آخر سال و اين پنج روز را فارسيان به غايت معتبر دارند و جامههاي نفيس پوشند و جشن سازند و عطريات بسيار بكار برند و تنعمات كنند و ميوههاي لطيف خورند و به آتشخانهها روند و گاهنبار همسپتميديم(؟) را به عمل آورند، يعني دعاها و بخوراتي كه روز اول خمسه مسترقه بايد خواند و بايد كرد، در اين پنج روز كنند و بخوانند» (8). اما فرهنگ دهخدا تفسير ديگري از واژه «فروردگان» ارائه ميدهد: «ايرانيان باستان جشني داشتهاند بنام فروردگان [فرورديان] كه آن دو روز طول ميكشيد، فروردگان كه در پايان سال گرفته ميشد، ظاهرأ در واقع روزهاي عزا و ماتم بود و نه جشن و شادي ... و ظاهرأ به همين سبب جشن نوروز كه پس از آن ميآمده علاوه بر آنكه روز اول سال محسوب ميشد، روز شادي بزرگان بوده است» (9(.
بهرحال، آن چنان كه در «برهان قاطع» نوشته شده، در دوران ساسانيان، شاهان كه از آنها به عنوان «اكاسره» (10) نام برده شده است، از «نوروز عامه تا نوروز خاصه كه شش روز باشد، حاجتهاي مردمان را برآورندي و زندانيان را آزاد كردندي و مجرمان را عفو فرمودندي و به عيش و شادي مشغول بودندي» (11(
در «نوروزنامه» جستاري نگاشته شده است درباره مراسم جشن نوروز در دربار شاهان ساساني. بر اساس گزارش حكيم عمر خيام «آئين ملوك عجم از گاه كيخسرو تا به روزگار يزدجرد شهريار كه آخرين ملوك عجم بود، چنان بوده است كه روز نوروز نخست كس از مردمان بيگانه، موبد موبدان پيش ملك آمدي با جام زرين پر مي و انگشتري و درمي و ديناري خسرواني و يك دسته خويد (12) سبز رسته و شمشيري و تيركمان و دوات و قلم و اسپي و بازي و غلامي خوبروي و ستايش نمودي و نيايش كردي او را به زبان پارسي به عبارت ايشان. چون موبد موبدان از آفرين بپرداختي، پس بزرگان دولت آمدندي و خدمتها پيش آوردندي» (13). آنچه كه موبد موبدان به شاه ميگويد، در «نوروزنامه» چنين به ثبت رسيده است: «شها، به حشن فروردين به ماه فروردين، به آزادي گزين يزدان و دين كيان، سروش آورد تو را دانائي و بينائي به كارداني و ديزي و با خوي هژير (14) و شادباش بر تخت زرين و انوشه خور به جام جمشيد و رسم نياكان در همت بلند و نيكوكاري و ورزش داد و راستي نگاهدار، سرت سبزباد و جواني چو خويد، اسپت كامكار و پيروز و تيغت روشن و كاري به دشمن و بازت گيرا و خجسته به درم و دينار، پيشت هنري و دانا گرامي و درم خوار و سرايت آباد و زندگاني بسيار». در «نوروزنامه» سپس چنين آمده است: «و چون اين بگفتي، چاشني كردي و جام به ملك دادي و خويد در دست ديگر نهادي و دينار در پيش تخت او بنهادي و بدين آن خواستي كه روز نو و سال نو هر چه بزرگان اول ديدار چشم بر آن افكنند تا سال ديگر شادمان و خرم با آن چيزها در كامراني بمانند و بر آن برايشان مبارك گردد كه خرمي و آباداني جهان در اين چيزها است كه پيش ملك آورندي» (15)
جاحظ كه گويا در سال 160 هجري در شهر بصره زاده شد و در سال 255 هجري در همان شهر درگذشت، در كتاب «المحاسن و الاضداد» خود درباره مراسم نوروز ايرانيان اطلاعات بسيار ارزشمندي را گرد آورده است. بنا بر گزارش او «در هر يك از ايام نوروز پادشاه بازي سپيد پرواز ميداد و از چيزهائي كه شاهنشاهان در نوروز به خوردن آن تبرك ميجستند، اندكي شير تازه و خالص و پنير نو بود، و در هر نوروزي براي پادشاه با كوزهاي آهنين يا سيمين آب برداشته ميشد. در گردن اين كوزه قلادهاي قرار ميدادند از ياقوتهاي سبز كه در زنجيري زرين كشيده و بر آن مهرههاي زيرجد كشيده بودند، اين آب را دختران دوشيزه از زير آسيابها برميداشتند» (16). همچنين او نوشته است هرگاه نوروز به شنبه ميافتاد، در آن صورت «پادشاه ميفرمود كه از رئيس يهوديان چهار هزار درهم بستانند و كسي سبب اين كار را نميدانست جز اين كه اين رسم بين ملوك جاري شده و مانند جزيه گرديده بود». بر اساس گزارش او «25 روز پيش از نوروز در صحن دارالملك 12 ستون از خشت خام بر پا ميشد كه بر ستوني گندم و بر ستوني جو و بر ستوني برنج و بر ستوني باقلي و بر ستوني كاجيله (17) و بر ستوني ارزن و بر ستوني ذرت و بر ستوني لوبيا و بر ستوني نخود و بر ستوني كنجد و بر ستوني ماش ميكاشتند و اينها را نميچيدند مگر به غنا و ترنم و لهو. در ششمين روز نوروز اين حبوب را ميكندند و ميمنت را در مجلس ميپراكندند و تا روز مهر از ماه فروردين [16 فروردين] آن را جمع نميكردند ... و گمان ميكردند كه هر يك از آنها نيكوتر و بارورتر شود، محصول در آن سال فراوان خواهد بود» (18(
يكي از مراسم مهم جشن نوروز بارعام دادن شاهان بود. همانطور كه گفته شد، پنج روز نخست فروردين را «نوروز عامه» ميناميدند و در اين پنج روز شاهان بارعام ميدادند. درباره مراسم بارعام نيز مطالب با اهميتي را ميتوان در آثار كهن يافت. ابوريجان بيروني در «آثارالباقيه» كه آن را به عربي نوشته، در اين باره چنين نگاشته است: «آئين ساسانيان در اين ايام چنين بود كه پادشاه به روز نوروز شروع ميكرد و مردم را اعلام مينمود كه براي ايشان جلوس كرده كه به ايشان نيكي كند و روز دوم را براي دهقانان كه قدري مقامشان بالاتر از توده بود، جلوس ميكرد و خانوادهها نيز در اين قسمت داخل بودند و روز سوم را براي سپاهيان و بزرگان و خاصان خود و روز پنجم براي خانواده و خدم بود و بههر كدام آنچه مستحق رتبه و اكرام بوند، ايصال ميكرد و آنچه مستوجب و سزاوار مبرت و انعام بودند، ميرساند و چون روز ششم ميشد، از قضاي حقوق مردم فارغ و آسوده شده بود و براي خود نوروز ميگرفت و جز اهل انس و اشخاصي كه سزاوار خلوتاند، كسي ديگر را نميپذيرفت و در اين روز آنچه را كه روزهاي گذشته براي تفريق ميكرد و ميبخشيد و هر چه كه قابل خزانه و توديع بود، نگهميداشت» (19(
اما از مراسمي كه در دوران نوروز در ميان توده مردم وجود داشت، اطلاعات چنداني وجود ندارد. با اين حال بيروني يادآور ميشود كه «در اين روز رسم است كه مردمان براي يكديگر هديه ميفرستند» و بخاطر گراميداشت كشف نيشكر «مردم براي يكديگر شكر هديه فرستادند» (20). همچنين او يادآور ميشود كه چون با بازگشت جم به جهان قحطي از ميان رفت و «هر چوبي خشك شده بود، سبز شد»، پس بخاطر گراميداشت اين رخداد تاريخي «اين رسم در ايرانيان پايدار ماند كه روز نوروز در كنار خانه هفت صنف از غلات در هفت استوانه بكارند و از روئيدن اين غلات بخوبي و بدي زراعت و حاصل ساليانه حدس بزنند» (21). ديگر آنكه بيروني يادآور ميشود كه «مردم در اين روز هنگام سپيده دم از خواب برميخيزند و با آب قنات و حوض خود را ميشويند و گاهي نيز آب جاري بر خود از راه تبرك و دفع آفات ميريزند. در اين روز مردم بيكديگر آب ميپاشند» (22). همچنين «رسم ملوك خراسان اين است كه در اين موسم به سپاهيان خود لباس بهاري و تابستاني ميدهند» (23). ديگر آنكه تمامي مردم با آغاز نورورز بايد مالياتهائي را كه دولت برايشان تعيين كرده بود، به مباشرين حكومت ميپرداختند.
و سرانجام آنكه، پس از آنكه مأمون كه مادرش و همسرش ايراني بودند، توانست با كمك طاهريان بهقدرت دست يابد، برگزاري جشن نوروز و ديگر رسوم و آداب ايراني را در دربار خلافت مرسوم كرد (24.(
از مراسمي كه هنوز در رابطه با جشن نوروز در ايران برگزار ميشوند، ميتوان از چيدن «سفره هفت سين»، جشن «چهارشنبه سوري» و مراسم «سيزده بدر» نام برد. در اينجا كوشش ميشود به اختصار هر يك از اين مراسم توضيح داده شوند:
همانطور كه در پيش يادآور شديم، مردم ايران در هزار سال پيش، يعني در دوراني كه ابوريحان بيروني ميزيست، در آستانه فرارسيدن نوروز، هفت گياه را در هفت استوانه پرورش ميدادند تا هم رسيدن بهار را گرامي دارند و هم آنكه براي خود سالي پر بركت را آرزو كنند. همين امر نشان ميدهد كه نوروز را بايد ايرانياني بنياد نهاده باشند كه از زندگي عشايري دست برداشته و به كشاورزي روي آورده بودند. نوروز آغاز فصل بهار است كه فعاليت كشاورزي با آن آغاز ميشود. بزرگداشت نوروز، يعني ارجحيت دادن به توليد كشاورزي.
در حال حاضر مردم با گردآوري هفت شئي كه نام آنها با حرف سين آغاز ميشود، «سفره هفت سين» را ميآرايند. «سفرة هفت سين» يكي از مشهورترين مراسم نوروز است. ايرانيان معمولأ بر روي اين سفره سيب، سياهدانه، سنجد، سماق، سير، سبزه گندم، سبزي، سمنو، سركه، سكه، آئينه و ... ميگذارند. بيشتر اين اشياء داراي منشأ گياهي هستند. همين امر بار ديگر ثابت ميكند كه نوروز را ايرانيان پس از آنكه به كشاورزي روي آوردند، اختراع كردند و جشن گرفتند. همانطور كه از «آثارالباقيه» ابوريجان بيروني نقل كرديم، در هزار سال پيش نيز مرسوم بود كه «هفت صنف از غلات در هفت استوانه بكارند و از روئيدن اين غلات بخوبي و بدي زراعت و حاصل ساليانه حدس بزنند» (25(
در فرهنگهاي كهن به واژه تركيبي چهارشنبه سوري برنميخوريم. اما بررسي اين تركيب نشان ميدهد كه ايرانيان آخرين روز چهارشنبه از سال را جشن ميگرفتند، چرا كه واژه سور به معني جشن است. در عصر روز سه شنبه، ايرانيان به پيشواز آخرين روز چهارشنبه سال ميروند و در كوچهها بوتههاي علف و خار را آتش ميزنند و دستجمعي از روي آتش ميپرند و ميگويند«زردي من از تو، سرخي تو از من». همچنين در شب چهارشنبه سوري مردم كوزه خالي از آب را ميشكستند و بر اين باور بودند كه بلاها در كوزه تراكم يافتهاند و با شكستن آن ميتوان سال نو را بدون بلا آغاز كرد. ديگر آنكه در همين شب مردم به همديگر آجيل تعارف ميكنند كه آنرا «آجيل چهارشنبه سوري» مينامند. اين آجيل بايد هم شور و هم شيرين باشد. در برخي از نقاط ايران آجيل چهارشنبه سوري را «آجيل مشكل گشا» مينامند. ديگر آنكه در شب چهارشنبه سوري مردم «فالگوش» ميايستند، يعني در گوشهاي كز ميكنند و به سخنان اولين عابري كه رد ميشود، گوش ميدهند و هر چه از دهان آن عابر شنوند را به فال خود ميگيرند. اگر آن سخنان خوب بودند، سال آينده را سالي خوب ميدانند و بر عكس، هرگاه از آن عابر سخني بد بشنوند، سال آينده را بد ارزيابي ميكنند. باز آنكه كساني كه داراي مشكلي هستند، گوشة دستمالي يا چادري را گره ميزنند و بر سر راه ميايستند و از اولين عابري كه رد ميشود، ميخواهند كه آن گره را باز كند . اگر آن كس حاضر بهاين كار شد، گمان دارند كه از مشكلاتشان در سال نو گرهگشائي خواهد شد.
جشن «سيزده بدر» نيز يكي از جشنهاي كهن آريائيان است. ايرانيان نيز همچون بيشتر اقوام آريائي عدد سيزده را نحس ميدانند. بنابراين در سيزدهمين روز سال نو از خانهها بيرون ميروند و در چمنزارها بسر ميبرند تا نحسي براي تمام سال از خانه آنها دور شود. در اين روز مردم به جشن و پايكوبي ميپردازند و دوشيزگان با گره زدن سبزه آرزوي شوهر خوب براي خود ميكنند
حاجی فيروز نماد کدام اسطوره است؟
بعضي از ما در هفته پيش از نوروز، حاجی فيروز را با آن صورت سياه و لباس های قرمز در حاليکه دايره می زند و همان ترجيع بند قديمی و هميشگی را می خواند:" ارباب خودم سلام و عليکم، ارباب خودم بزبزقندی، ارباب خودم چرا نمی خندی و ..." ديده ايم واگر نديده ايم نامش را شنيده ايم..
همه می دانيم حاجی فيروز طلايه دار عيد نوروز است، اما اکثر ما از داستان شکل گيری اين اسطوره بی خبريم.
خانم دکتر کتايون مزداپور استاد زبان های باستانی و اسطوره شناس در مصاحبه ای گفته است “زنده ياد دکتر مهرداد بهار سالها پيش حدس زده بود سياهی صورت حاجی فيروز به دليل بازگشت او از سرزمين مردگان است “ و اخيرا خانم شيداجليلوند که روی لوح اکدی فرود ايشتر به زمين کار می کرد، به نکته تازه ای پی برد که حدس دکتر بهار و ارتباط داستان بنيادين ازدواج مقدس با نوروز و حاجی فيروز را تاييد می کند.
دکتر مزداپور می گويد:" نوروز جشنی مربوط به پيش از آمدن آريايی ها به اين سرزمين است لااقل از دو سه هزار قبل اين جشن در ايران برگزار می شده و به احتمال زياد با آيين ازدواج مقدس مرتبط است. تصور می شده که الهه بزرگ، يعنی الهه مادر، شاه را برای شاهی انتخاب و با او ازدواج می کند."
دکتر صنعتی زاده اين الهه را "ننه" يا "ننه خاتون" نام داده، معادل سومری آن "نانای" و معادل بابلی و ايرانی آن "ايشتر" و " آناهيتا" است. تا آنجا که می دانيم اين الهه خدای جنگ، آفرينندگی و باروری است.
سپس دکتر مزداپور داستان اين ازدواج نمادين و اسطوره ای را که بنيادی ترين نماد نوروز است چنين شرح داد:" اينانا يا ايشتر که در بين النهرين است عاشق 'دوموزی' يا 'تموز' می شود( نام دوموزی در کتاب مقدس تموز است) و او را برای ازدواج انتخاب می کند."
تموز يا دوموزی در اين داستان نماد شاه است. الهه يک روز هوس می کند که به زيرزمين برود. علت اين تصميم را نمی دانيم. شايد خودش الهه زيرزمين هم هست. خواهری دارد که شايد خود او باشد که در زيرزمين زندگی می کند.
اينانا تمام زيورآلاتش را به همراه می برد. او بايد از هفت دروازه رد شود تا به زيرزمين برسد. خواهری که فرمانروای زيرزمين است، بسيار حسود است و به نگهبان ها دستور می دهد در در هر دروازه مقداری از جواهرات الهه را بگيرند.در آخرين طبقه نگهبان ها حتی گوشت تن الهه را هم می گيرند و فقط استخوان هايش باقی می ماند. از آن طرف روی تمام زمين باروری متوقف می شود. نه درختی سبز می شود، نه گياهی هست و نه زندگی. و هيچکس نيست که برای معبد خدايان فديه بدهد و آنها که به تنگ آمده اند جلسه می کنند و وزير الهه را برای چاره جويی دعوت می کنند. الهه که پيش از سفر از اتفاق های ناگوار آن اطلاع داشته، قبلا به او وصيت کرده بود که چه بايد بکند.
به پيشنهاد وزير خدايان موافقت می کنند يک نفر به جای الهه به زيرزمين برود تا او بتواند به زمين بازگردد و باروری دوباره آغاز شود. در روی زمين فقط يک نفر برای نبود الهه عزاداری نمی کرد و از نبود او رنج نمی کشيد؛ و او دوموزی شوهر الهه بود. به همين دليل خدايان مقرر می کنند. نيمی از سال را او و نيمه ديگر را خواهرش که "گشتی نه نه" نام دارد، به زيرزمين بروند تا الهه به روی زمين بازگردد.
دوموزی را با لباس قرمز در حالی که دايره، دنبک، ساز و نی لبک دستش می دهند، به زيرزمين می فرستند. شادمانی های نوروز و حاجی فيروز برای بازگشت دوموزی از زيرزمين و آغاز دوباره باروری در روی زمين است.
به گفته دکتر مزداپور با کشف اين لوح اکدی و ترجمه متن آن حدس مرحوم بهار تاييد گرديد و اسطوره حاجی فيروز رازگشايی شد.
چرا چهارشنبه سوری؟
چهارشنبه سوری يكی از مهمترين جشنهای دوران ايران باستان است كه درآخرين چهارشنبهی سال برگزار میشده و به عنوان «جشن اتحاد» از آن ياد میكنند، چرا كه ابعاد متعدد انسانی اين جشن كه جامعه آن روزگار را به سوی نيكبختی رهنمون میشده، جملگی به يك پيام مشترك منجر شده كه همان ارتقای روحيهی اتحاد و نوع دوستی بوده است.
اين جشن با آمدن «حاجی فيروز» كه يكی از قديمیترين شخصيتهای نمايش شادی آور بوده است و دست كم از «عصر ساسانيان» وجود داشته آغاز میِشده.
«حاجی فيروز» درست ۱۰ روز قبل از آمدن عيد نوروز با صورتی سياه شده و لباسی قرمز در بين مردم حاضر میشده سپس همه با جشنی دور هم جمع میشدند خارها و گياهان هرز زمين را كنده و زمين منطقه را آماده باروری میكردند و زبالهها را نيز صبح چهارشنبه از كوچه و خيابان جمع میكردند و شب همراه با خارها و بوتهها میسوزاندند. به همين خاطر چهارشنبه سوری افزون به جشن اتحاد چشن پاكسازی محيط زيست هم بوده. در واقع يكی از پيامهای اين جشن اين است كه بسوزانيد و نابود كنيد خارها را، و خارهای نفستان و زشتیها وپليدیهای سال كهنه را.
آنها آتش میافروختند و كلامی كه از آن روزها برای ما از بازيها و جشنها باقی مانده«زردی من از تو و سرخی تو از من» است كه در هنگام پريدن از روی آتش آن را نیخواندند. در اين جمله زردی به معنای رخوت و سستی و بیتحركی و سرخی به معنای گلكون و باطراوت و شاداب بودن است.
آنها در هفت نقطه با فاصلههای معين بوتهها را روشن میكردند سپس ابتدا پيرمردها و پيرزنها از روی آن میپريدند. به اين دليل كه احترام به بزرگترها واجب است و همينطور آنها به علت سن زيادشان رخوت و سستی بيشتری دارند و بايد زودتر از جوانها زردی خود را به آتش بسپارند، بعد از آن جوانترها و بيمارها هم بايد از روی آتش میپريدند.
جالی توجه اينكه در آن زمان هيچ شیء يا ماده منفجرهای در آتش نمیانداختند تا ترس ايجاد نشود از اينجا خواهيم فهميد آتش به عنوانی كه از عناصر حيات برای ايرانيان باستان مقدس و مظهر فروغ يزدان بوده است اما استفاده از ترقه و ...ابتكار آنها نبوده و بعدها به اين مراسم اضافه شده است.
در اين جشن آتش را خاموش نمیكردند و خاموش كردن آن را بد میدانستند بعد از اينكه آتش تا آخر سوخت حاجی فيروز مقداری از دودهی آتش را به صورت خود ماليده و به راه نامعلومی میرفت و برای مردم آرزوی اتحاد و همبستگی میكرد پس از رفتن او مردم خاكسترها در جايی میگذاشتند تا باد آن را ببرد.
بعد از مراسم آتش بازی مراسم كوزه شكنی بوده كه به دو روايت نقل شده است: عدهای گفتهاند كه هر خانواده بنا به بنابر توانايی ماليش چند سكه در كوزهای قرار میداده و آن را از پشت بام به درون كوچه پرت میكرده است و هر كدام از نيازمندان به اندازه نيازشان از آن پول بر میداشتند و البته نه بيشتر و هيچ شخص ذره ای هم از آن پولها بر نمیداشته زيرا معتقد بودند در غير اين صورت بركت از خانههايشان خواهد رفت. و به روايت ديگر هر خانواده تكهای زغال كه نماد سياه بختی، تكهای نمك كه نماد شورچشمی و كوچكترين سكهی رايج را كه نماد تنگدستی است درون كوزه میاندخته و بعد از چرخاندن دور سر تكتك اعزای خانواده از بالای پشت بام به پائين میانداختند و میگفتند «درد و بلای خانه را در كوچه ريختم».
بعد از مراسم كوزه شكنی مراسم قاشق زنی بوده كه شخصی كه وضع مالی خوبی نداشته با پوشاندن صورت خود بر در خانهها میرفته و افراد پول يا آجيل چهارشنبه سوری را كه از هفت ميوهی خشك تشكيل شده به عنوان كمك در ظرف او میريختند.
در اين شب مراسمی برگزار میشده كه مربوط به زنان بوده و”مردها اجازه شركت در آن را نداشتند“. اين مراسم بيشتر مربوط به حاجت گرفتن و بخت گشايی و رفع درد و بلا بوده. به اين صورت كه اگر در خانوادهای مريض بوده يك زن در اول شب چادر رختخوابی بر سر كرده ملاقهای به ذست میگرفت و به در خانهی همسايگان میرفت و بدون زدن حرفی چهار مرتبه با ملاقه به در خانهها میكوبيده و صاحبخانه با آن ملاقه برای او مقداری خوراكی میآورده، اين خوراكی را به مريض میدادند و معتقد بودند كه شفا خواهد گرفت و اگر صاحبخانه در خانه بيماری داشته باشد يا مسافری از آن خوانواده در راه بوده از دادن خواراكی خودداری میكردند.
مراسم بخت گشايی دختران هم با بستن قفل بر گردن دو دختر و نشستن آنها سر چهار راه و شكستن گردو انجام میشده، در اهواز آش رشته میپختند يا شمع به سقاخانه میبردند، در بروجرد از روی يك جنازه حيوان دختر كم بخت را عبور میدادند، در يزد دختران با خريدن گردو يا بادام بالای مناره مسجد میرفتند و نماز حاجت میخواندند و روی هر پله يك گردو يا بادام میشكستند، در آ‚ل به مقبرهی خضر میرفتند و نماز میخواندند و شمع روشن میكردند و تا چهارشنبهاين كار را تكرار میكردند.
آخرين مراسمی كه در اين شب انجام میشده مراسم جالب «شال اندازی» كه خواستگاری غير مستقيم است بوده. به اين ترتيب كه خواستگار شالی را درون خانهی دختر مورد نظرش میانداخته و منتظر میمانده اگر خانوادهی دختر شيرينی جلوی در میگذاشتند جوابشان مثبت و اگر ترشی میگذاشتند جوابشان منفی بوده و دختر قصد ازدواج نداشته.
در صورت مثبت بودن جواب خانوادههای دو طرف در شبهای بعد به صحبت مینشستند و اگر به توافق میرسيدند يك نفر فال گوش میايستاد به اين صورت كه در كوچه منتظر میماند تا چند نفر عبور كنند اگر صحبتهای آنها غمانگيز بود فال بد میآمد ولی اگر حرفهايشان شاد و خوش بود فال خوب بوده و وصلت انجام میشد.