در باب تاريخچه ي روشنفكري در ايران سخن بسيار گفته و نقد ها و تحليل هاي بيشماري بر اين پديده ي مدرن نوشته شده است.برخي از اين اظهار نظر ها از سوي افراد مطلع اما با گرايش هاي متنوع  و برخي ديگر،كه بخش اعظم آن را تشكيل مي دهد،از طرف نا آزمودگاني سطحي نگر بوده است.نقد هاي سطحي غالبا در اثر كم اطلاعي از تاريخ و فرهنگ اين مرز و بوم و همجنين فقدان درك صحيح از مدرنيت و پيامد هاي آن نشات گرفته است.بعضا نيز انگيزه هاي سياسي مزيد علت گشته.اما به هر حال پديده ي منورالفكري از نوع ايرانيش سخت حاجتمند بررسي بي طرفانه و دلسوزانه است.

   تا كي و چه وقت مي بايد اين جمله ي كليشه اي را كه روشنفكري در ايران بيمار متولد شده تكرار كنيم و همه ي مسايل را به اين جمله تحويل كنيم .عاقلانه تر آن است كه بدور از شيفتگي و فريفتگي و يا بدگماني و كج فهمي به شناخت اين پديده همت گماريم.متدولوژي بحث در اين باب نيز روشن است كافي است نظري به تجربه هاي گذشته در مهد انديشه هاي روشنگرانه بيافكنيم تا آن را دريابيم و به كار بنديم.

نويسنده ي اين سطور بر آن است كه طي سلسله گفتار هايي به جنبه اي از جوانب بحث بپردازد ومنتظر نقد و نظر دوستان بماند و ديگر مطالب را به اهلش واگذارد.آنچه در اين مطالب مد نظر است آسيب شناسي اين پديده است و بس.منظورم از اين عبارت بررسي آفت هايي است كه در يك سده ي گذشته غالب جريان ها و نحله هاي روشنفكري را در گير خود كرده است و مانع توسعه ي آنها شده.به گمان بنده اگر كارنامه ي روشنفكري ايراني در اين مدت چندان درخشان نبوده معلول عوامل شناخته و ناشناخته اي بوده كه پرداختن بدانها از اهم واجبات است.حال برويم سر اصل مطلب:   

 

      طبق معمول مي بايد  تعريفي از روشنفكر به دست  دهيم ؛ اما بنا بر آنچه در سطور زير خواهد آمد، پيشنهاد چنين تعريفي در ابتداي كلام ضروري نيست . چرا كه اگر بخواهيم تعريفي منطقي و به قول حكما، جامع و مانع، از روشنفكر ارايه كنيم ناگزير قايل به ذات مستقلي براي آن شده ايم . در حالي كه مدعاي ما در اين مقام ، خلاف آن است ]به ديگر سخن در این گفتار نشان خواهيم داد كه روشنفكري ، تعريفي يكّه و مشخص ندارد و كاملاً تابعي است از متغيرهاي تاريخي و فرهنگي و بنابراين " هرگونه تعريفي از روشنفكر به عنوان موجودي غير تاريخي و مستقل از تعيّن هاي تاريخي و اجتماعي، و ويژگي هاي فرهنگي(بي توجه به زبان و گفتمان ) بي فايده است ، و حتي اگر بر اساس اين چنين تعريف هايي مباحثي هم شكل گيرند ، يا نظريه هايي بر پا شوند ، سرانجام جايي كمبودها و بي حاصلي آنها آشكار خواهد شد "(بابك احمدي- كار روشنفكري ص36).اما به هر حال براي اينكه بحث ما در فضاي روشني ادامه يابد ، برخي ويژگي هاي مشترك كساني كه در طول تاريخ به عنوان روشنفكر شناخته شده اند ذكر مي شود : اول اينكه روشنفكر ، انديشه وري است كه با فاصله گرفتن از سنت ها و ارزش هاي حاكم بر جامعه به مشاهده و نقد آنها مي نشيند . دوم اينكه انديشه ى نقادانه ى خود را طوري سامان مي دهد كه  منجر به نتايج عملي شود . سوم اينكه پرو‍ژه ى روشنفكر آگاهانه و مبتني بر مباني قابل اتكا از نظرتئوريك ، است ؛ به تعبير ديگر گفتمان  جديدي  را معرفي  كرده  و  نسبت  آن را با گفتمان هاي  پيشين  و يا رايج ديگر مشخص مي كند . چهارم  اينكه روشنفكر روحيه ى تساهل و تسامح داشته و بنياد گرا نيست بنا براين مخالف طرد و نفي ديگري است و پنجم اينكه روشنفكر خود نيز اهل تطوّر و تغيير و دائماً در حال بازسازي و بهسازي پيش نهاده ى خود است ودر مقام تمثيل ، در يك بنا ي معماري شده نمي زيد بلكه در چادر به حيات خود ادامه مي دهد . از مجمع اين خصيصه ها مي توان در يافت كه روشنفكري ماهيتي سيال دارد و حدّ تامّي براي آن متصور نمي توان شد .