در نوشتار پیشین گفتیم که یکی از خصیصه های فرد روشن اندیش نقد سنت است.اصولا هویت روشنفکر وابسته به نگاه منتقدانه ای است که او نسبت به گذشته و حال جامعه ی خود و ارزش های حاکم بر آن دارد.همه ی کسانی که در طول تاریخ به نام روشنفکر شناخته شده اند واجد این ویژگی بوده اند و البته هر کدام با توجه به اقتضایات فرهنگی و اجتماعی روش های مختلفی را برای تکاپو های روشنگرانه ی خود برگزیده اند.برخی با مخاطب قرار دادن طبقه ی تحصیل کرده و فرهیخته بعضی با تیوری پردازی و تاسیس اساسی فلسفی و برخی نیز با فعالیتهای اجتماعی و سیاسی سعی در نقد سنت و تغییر و تنقیح آن داشته اند.

    آنچه این پدیده را تهدید می کند تلقی (یا این یا آن) ار مساله است.بدین معنا دکه روشنفکر در فراین نقد سنت چنین بپندارد که نمی شود و نمی توان و اصلا روا نیست که بخشی یا جانبی  از جوانب سنت و بنیاد های تاریخی و فرهنگی جامعه باقی بماند و اگر بنا بر کار روشنفکری است لزوما می باید بنای رفیع سنت و فرهنگ گذشته کاملا فرو ریخته شود و به جای آن بنای برگرفته از یک سنت فرهنگی دیگر ساخته شود.

   متاسفانه بسیاری از روشنفکران ایرانی به این بلیه دچار بوده اند و حتی کسانی را که قایل به نوعی تعامل بین گذشته و حال بودند متهم به محافظه کاری و حتی شارلاتانیسم و همکاری با هیات حاکمه یا نهاد های سنتی نموده اند.در این مجال فرصت بررسیدن تمام و یا حتی بخشی از نمونه ها نیست تنها به یکی دو مورد از این گونه برخوردها اشاره می رود.

 در جريان جنبش مشروطيت تقابلي بين سنت و مدرنيته ايجاد گرديد . عده اي براي حفظ خلوص ديني، بشدّت با مفاهيم جديدي چون آزادي و عدالت و قانون در معناي غربي آن مخالفت مي ورزيدند و در اين راه كوشش هاي نظري و عملي فراواني از خود نشان مي دادند و گفتمان ويژه اي آفريده بودند . جان كلام اين گروه را كه برخي از علماي بزرگ مويد و مقوم آن بودند در گفتارهاي زير كه از رساله ي " تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل" منسوب به مرحوم شيخ فضل الله نوري است مي توان يافت ( رك :  غلامحسین زرگري نژاد ،رسایل مشروطیت، ص171). در اين رساله در باب آزادي آمده است : "  اي برادرعزيز ، مگر نمي داني كه آزادي قلم و زبان از جهات كثيره منافي با قانون الهي است ؟ مگر نمي داني فايده ي آن ، آن است كه بتوانند فرق ملاحده و زنادقه نشر كلمات كفريه خود را در منابر و لوايح بدهند و سبّ مومنين و تهمت به آنها بزنند و القاء شبهات در قلوب صافيه ي عوام بيچاره بنمايند ؟ " (همان ص178). و يا اين كه " ... بناي قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است ." ( همان ،ص182) . درباره ي قانون و عدالت نيز در اين رساله چنين مي خوانيم : " ... اگر كسي را گمان آن باشد كه ممكن و صحيح است ، جماعتي از عقلا و حكما و سياسيين جمع شوند و به شوري ترتيب قانوني بدهند كه جامع اين دو جهت باشد و موافق رضاي خالق هم باشد ، لابد آن كس از ربقه ي اسلام خارج خواهد بود ..." (همان ،ص175) . و يا " ... مسلم را حق جعل قانون نيست ، والله ابداً گمان آن نداشتيم كه كسي جعل قانون را امضا كند و از براي مملكت اسلام ، قانوني جز قانون الهي بپسندد و مقتضيات عصر را مغيّر بعضي مواد قانون الهي بداند ..." (همان ،ص176). و يا " ...اي برادر عزيز اگر مقصودشان [ وكلاي مجلس ] اجراء قانون الهي بود و فايده ي مشروطيت حفظ احكام اسلاميه بود ، چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حريّت قرار دهند كه هريك از اين دو اصلِ موذي خراب نماينده ي ركن قويم قانون الهي است زيرا قوام اسلام به عبوديت است نه به آزادي و بناي احكام آن به تفريق مجتمعات و جمع مختلفات است ، نه به مساوات ." (همان،ص177).

همان گونه كه پيداست در پشت اين الفاظ ، كه خالي از وجوه تحريكي نيست ، انديشه ي تعارض ذاتي بين دين و سنت و مفاهيم مدرن غربي نهفته است . به تعبيرديگر اين متن و امثال آن ازامتناع هم نشيني وتعامل سنت ومدرنيته سخن مي گويد .  

در نقطه ي مقابل نيز كساني چون آخوندزاده ، ميرزا آقاخان كرماني و طالبوف گفتمان راديكال ديگري خلق كرده بودند كه ايده ي ترك سنت ها و پذيرش اصول تجدد غربي را مي پروراند . اين آرمان ،‌بعدها در نقطه ي اوج خود به آن عبارت معروف سيد حسن تقي زاده انجاميد كه : "... امروز چيزي كه به حدّ اعلا براي ايران لازم است و همه ي وطن دوستان ايران با تمام قوي (تحت الحفظ) در راه آن بكوشند و آن را بر همه چيز مقدم دارند سه چيز است كه هرچه درباره ي شدت لزوم آن مبالغه شود كمتر از حقيقت گفته شده : نخست قبول و ترويج تمدن اروپا بلا شرط و قيد و تسليم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتيب و علوم و صنايع و زندگاني و كل اوضاع فرنگستان بدون هيچ استثنا ( جز زبان ) و كنار گذاشتن هر نوع خودپسندي و ايرادات بي معني كه از معني غلط وطن پرستي ناشي مي شود ... " ( كاوه ، سال اول – شماره ي اول ، 1920)   

اين دو گفتمان بر پايه ي انديشه ي طرد و نفي شكل گرفت و امكان هرگونه گفتگو بين دو طرف را از بين برد و البته عواقب ناگواري نيز به بار آورد و از آنجا كه يك روشنفكر بنابرآنچه در ابتداي كلام متذكر شديم اهل تلقي ( يا اين يا آن ) از مسايل نيست ، از اين دو گفتمان بوي تكاپوهاي روشنفكرانه به مشام نمي رسد .

در اين ميان الگوي ديگري نيز از برخورد دين و تجدد و سنت و مدرنيته وجود داشت . در اين مدل كه توسط ميرزا ملكم خان ناظم الدوله عرضه شد بر ضرورت تغيير و تحول در تمامي شؤون جامعه ايران و حركت به سوي ترقي و تجدد پافشاري شده اما اصول مدرنيته ، از جمله مقوله ي آزادي و قانون ، نه تنها در تقابل با دين و سنت قرار نگرفته بلكه همسان و هم آهنگ معرفي شده است . او مي نويسد : " ... بشريت با اراده و خواست خود و با تكيه بر شريعت اسلامي مي تواند از جهالت و اضطراب به درآيد . بشريت مطابق با حقايقي كه عموم انبياء منجمله پيامبر اسلام حاصل آن بوده اند راه رستگاري را مي پيمايد و ما در خواب غفلت هستيم ." (قانون شماره 25) .

ملخص كلام اينكه ملكم معتقد بود كه اصول تمدن جديد را مي توان از دنياي غرب به ايران منتقل كرد مشروط بر آن كه ايرانيان، اين قواعد مدرن همچون آزادي و قانون را منبعث از مذهب و فرهنگ خود بدانند از همين روست كه وي همواره سعي داشت كه انديشه هاي تجددطلبانه ي خود را با رنگ و بويي اسلامي ارايه كند . ملكم در پروژه ي تجدد خود به مسايلي همچون سياست و حكومت ، آموزش و اقتصاد توجه داشت و نهادينه شدن عدالت ، قانون و آزادي در سطح جامعه را بدون عنايت به اين مقولات ناممكن مي دانست .( رك : الگار،1369)

از مطالعه ي اجمالي اين گفتمان هاي رايج در آن دوره معلوم مي شود كه چالش هاي عمده و اساسي پيش روي كوشندگان فكري،عبارت بود از نسبت مفاهيم مدرن چون آزادي ، مساوات و قانون مداري با مباني ديني و ملي.

ملك الشعراي بهار نيز به عنوان يك شاعر متفكر با اين چالش ها درگير بوده و البته بزعم ما گفتمان نسبتاً نويني را در زمان حيات خود خلق كرده و توسعه داده است .

 بهار با جديت تمام به امكان بومي كردن پديده هاي جديد غربي باور داشت .از نظر او نه فقط مفاهيم سياسي  و اجتماعي ، بلكه بسياري از مفاهيم علمي را نيز مي توان در فرهنگ سنتي ايران آن دوره جذب و مستحيل نمود .این شعر بسياري معني دار و موجز او را مي توان سرلوحه ي مرام نامه ي وي دانست كه :

ز غرب علم فرا گير و ده به معده ي شرق                      كه فعل ها ضمه اش با تن انضمام دهد

                                                                                                    ( بهار ،ج1،ص539)