بیاد شاملو
|
و خاطره ات تا جاودان جاویدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد. شاملو |
سلام
مدتی بود که می خواستم مطلبی در باره ی شاملو این بزرگمرد ادب معاصر بنویسم.الان مطلب آماده است اما ویرایش می خواهد.عجالتا این نوشته ی زیبا را که آزاده از گروه جرقه برایم فرستاده با تشکر از او تقدیم می کنم تا بعد.
یا علی
|
یا لطیف
![]() احمد شاملو
صفحات زندگی بزرگ مردان ایران زمین را که ورق بزنیم به نام نویسنده و شاعری بزرگ می رسیم. شاعری که به حق قابل ستایش است و طنین صدای دلنشینش گرمابخش وجود است، با دخترکان نه نه دریا و به همراه پریا دریچه ای می گشاییم رو به روشنای زندگی بزرگ مرد ادب پارسی .
احمد شاملو
شاملو در صبح روز 21 آذرماه سال 1304 هجری شمسی در خانه شماره 134 خیابان صفی علیشاه در تهران متولد شد . مادرش کوکب عراقی شاملو و پدرش حیدر افسر ارتش بود و برای مأموریت به شهرهای مختلفی منتقل می شد . به همین علت احمد دوران کودکی را در شهرهایی چون رشت ، سمیرم ، اصفهان ، آباده و شیراز گذراند . دوره دبستان را در شهرهای خاش ، زاهدان ، مشهد و بخشی از دوره دبیرستان را در بیرجند ، مشهد و تهران گذراند . ازهمان دوران کودکی به خاطر سفرهای زیاد استقامت و ایستادگی را می آموزد و پستی و بلندیهای زندگی را می شناسد . وی از سال سوم دبیرستان ایرانشهر تهران به شوق تحصیل دستور زبان آلمانی به سال اول دبیرستان صنعتی می رود ولی به علت انتقال پدرش به گرگان برای سروسامان دادن به تشکیلات از هم پاشیده ژاندارمری پس از یک سال مجبور به ادامه تحصیل در کلاس سوم دبیرستان در گرگان می شود و به علت علاقه وافر او به سیاست در همین سالها در فعالیتهای سیاسی در مناطق شمال شرکت می کند . در این سالها که احمد 17 ساله بود به علت فعالیتهایی سیاسی در تهران دستگیر و به زندان شوروی ها در رشت منتقل می شود . و درسال 1324 از زندان آزاد شده و برای بیان دردهای جامعه به شعر و روزنامه نگاری پناه می برد . و همین باعث می شود که بیشتر از پیش در جریانات سیاسی قرار گیرد و دوباره راهی زندان می شود و پس از آزادی به همراه خانواده به رضائیه رفت ولی روح جستجو گر او آرام نمی گیرد و درسال 1325 به تهران باز می گردد و یک سال بعد یعنی در سال 1326 ازدواج می کند در این سالها شاملو به قصه نویسی ، فیلمنامه نویسی ، شعر و روزنامه نگاری علاقه نشان می داد . باورها و علایق و دانسته های خود را در این قالبها به شیواترین نحو بیان می دارد . با داستانهای کودکانه دردهای جامعه را به تصویر می کشد و کلمات را در قالب شعر به شکوفایی می رساند . سالها بعد یعنی در سال 1341 با آیدا آشنا می شود (14 فروردین ) و در سال 1343 با آیدا ازدواج می کند و این عشق باعث به وجود آمدن بسیاری از آثار ناب شاملو چون آیدا در آینه می شود . شاملو نه تنها در ایران درخششی جاودانه یافت بلکه در خارج از کشور نیز آوازه اش پیچیده بود ، ناگفته نماند که شاملو مترجمی توانا نیز بود و اثر هایی چون سه نمایشنامه از فدریکو کاریسالورکا ، گیل گمش ، دن آرام را به صورت شیوا و روان ترجمه کرده است . سرانجام در غروب روز یکشنبه 2 مرداد 1379 ساعت 9 در منزلش واقع در دهکده روح اش پرواز کرد و از شکنجه های تن آزاد شد . بوسه به کاکل خورشید داد و رفت ،رفت ولی صدای پر صلابت او در میان ما همچنان جاریست . یاد و خاطره اش همچنان زنده و شعرها و داستانهای زیبایش ورد زبانها . روانش شاد.
یادش جاوید. اشعار:
آهنها و احساس - در آستانه - آيدا در آينه - باغ ِ آينه - دشنه در ديس و ... ترجمه:
دن آرام، گیلگمش، شهریار کوچک، کتاب جمعه، بگذار سخن بگویم، دست به دست، لبخند تلخ و ... ![]() عاشقانه
آنکه می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من
عشق را ای کاش زبان سخن بود
آنکه می گوید دوستت دارم
دل اندهگین شبی ست
که مهتاب را می جوید.
ای کاش عشق را زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من.
عشق را ای کاش زبان سخن بود
ماهی
من فكر می كنم
هرگز نبوده قلب من اين گونه گرم و سرخ: احساس می كنم در بدترين دقايق اين شام مرگزای چندين هزار چشمه خورشيد در دلم می جوشد از يقين؛ احساس می كنم در هر كنار و گوشه اين شوره زار ياس چندين هزار جنگل شاداب ناگهان می رويد از زمين. *** آه ای يقين گمشده، ای ماهی گريز در بركه های آينه لغزيده تو به تو! من آبگير صافيم، اينك! به سحر عشق؛ از بركه های آينه راهی به من بجو! *** من فكر می كنم هرگز نبوده دست من اين سان بزرگ و شاد: احساس می كنم در چشم من به آبشر اشك سرخگون خورشيد بی غروب سرودی كشد نفس؛ احساس می كنم در هر رگم به تپش قلب من كنون بيدار باش قافله ئی می زند جرس. *** آمد شبی برهنه ام از در چو روح آب در سينه اش دو ماهی و در دستش آينه گيسوی خيس او خزه بو، چون خزه به هم. من بانگ بر گشيدم از آستان ياس: (( - آه ای يقين يافته، بازت نمی نهم! )) مرگ ‚ من را
اينك موج سنگين گذرزمان است كه در من می گذرد
اينك موج سنگين زمان است كه چون جوبار آهن در من می گذرد اينك موج سنگين زمان است كه چو نان دريائی از پولاد و سنگ در من می گذرد *** در گذر گاه نسيم سرودی ديگرگونه آغاز كرده ام در گذرگاه باران سرودی ديگرگونه آغاز كرده ام در گذر گاه سايه سرودی ديگرگونه آغاز كرده ام نيلوفر و باران در تو بود خنجر و فريادی در من فواره و رؤيا در تو بود تالاب و سياهی در من در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز كردم *** من برگ را سرودی كردم سر سبز تر ز بيشه من موج را سرودی كردم پرنبض تر ز انسان من عشق را سرودی كردم پر طبل تر زمرگ سر سبز تر ز جنگل من برگ را سرودی كردم پرتپش تر از دل دريا من موج را سرودی كردم پر طبل تر از حيات من مرگ را سرودی كردم آلبوم تصاویر
|
+ نوشته شده در دوشنبه دوم مرداد ۱۳۸۵ ساعت 12:25 توسط ع.برهان
|


