شعر مینی مال
یکی از عوارض و شاید اقتضایات مدرنیزاسیون تعجیل و شتابزدگی است.بگونه ای که اگر از پنجره یک آسمانخراش به خیابان های شهر نگاهی بیافکنیم گمان می کنیم که فیلمی را با دور تند به تماشا نشسته ایم.اگر هم در خیابان های همین شهر حال و حوصله و فرصت قدم زدن داشته باشیم شمار زیادی ساندویچی و «فست فودی» و.. می یابیم که همگی از شتاب انسان مدرن حکایت می کنند حتی در غذا خوردن.این استرس و عجله تنها در سطح باقی نمانده و به لایه های درونی تر زندگی بشر نیز راه یافته است از جمله به شعر و ادب.امروزه بشر جدید دیگر حوصله خواندن رمان های چند جلدی و مفصل را نداشته و فرصت ترنم قصاید بلند و سخته و پخته را از دست داده است.ودر یک کلام دیزی و آش شله قلمکار را به کناری نهاده و هات داگ را که زودتر آماده می شود ترجیح می دهد.
پیدایش ژانر داستان کوتاه و سپس تر داستانک و شعر مینی مالیستی هم از این مقوله است.گرچه در ادبیات اروپایی و امریکایی دیگر این انواع و قالب ها تاریخمند شده و جا افتاده است اما در ادب فارسی چند صباحی از ظهور آن ها نگذشته.بویژه شعر مینیاتوری و مینی مالیستی که هنوز در معرض داوری و نقادی جدی از سوی ادبا و منتقدان قرار نگرفته و به محافل آکادمیک راه نیافته است.
به نظر می رسد که دیگر وقت آن رسیده است که این نوع ادبی نیز مورد مطالعه و تحلیل جدی عالمانه قرار گیرد تا به قول معروف سنتی سره از ناسره آن شناخته گردد.
نمونه های خوب و دلنشینی از این نوع شعر در ایام اخیر به دستم رسیده است و خوانده ام و لذت برده.شاید بهتر باشد در این دنیای مجازی دوستان حقیقی ام نیز چند قطعه ای از این قبیل خوانده و نظراتشان را بازگو کنند.
«مهمان عطر فراموش شده ماه» اثر طبع خانم گلاله هنری یکی از آن موارد است هم از نظر بیان و هم از منظر تفکر و اندیشه به دل می نشیند.قطعاتی از این مجموعه زیبا را انتخاب کرده ام که خواندنش خالی از لطف نیست:
[
من درون خودم که تکرار میشوم
ديوانهوار تنهايم
مثل يک حبهی انگور در خوشه
[
تنها گل آفتاب گردان میدانست
چرا پیات میگشتم!
[
تا پلک به هم زد
عکاس عکس گرفت
سالها بعد رنگ چشم کودک مرده را کسی نمیدانست
[
کنار آيينه زنی است که هر چه میبافد تا غروب
در ظلمت شب يکيک خواهد شکافت
و هر چه میخندد
گويی کم نمیشود
از سردرگمی اين کلاف پيچ پيچ
و سر نخ
هيچ
هيچ
[
نسيم ادامهی موهای مرا گم کرد
اينک
تا کدام شام مهتاب
مهمان عطر فراموش شدهی ماهام؟
[
امروز احتمال بودن را میسنجم
میترسم
فردا جبر ماندن پای در گلم کند
[
صدای ممتد بارش
بوی نم
چایِ تازهدم
تنهايی سرد است
سرد
[
دورتر بايست
شيطان در جزئيات حضور دارد
[
پرندهها فقط تجسم پروازند
شکل پريدن
خود در آسمان است
[
هرچه صورتم را شستم
باز رد تنهايی
در آيينه بود