اينگونه پاسخها به پرسشهاي بنيادين آدم، برخلاف پاسخهاي ديني، اسطوره اي جوهره و ماهيتي زميني و طبيعي داشت و نشانگر تحولي اساسي در روش انديشه‌ي بشر بود. تأملات اين دو متفكر،‌بهمراه فلسفه ورزيهاي انديشمنداني چون فيثاغورث [4] و هراكليتوس [5] و حتي حكماي دوره گرد سوفسطايي زمينه ساز ظهور سه شخصيت بزرگ تاريخ بشر، سقراط، افلاطون و ارسطو گشت. در همين دوره‌ي نسبتاً كوتاه تاريخي و در همين منطقه‌ي بسيار كوچك جغرافيايي بود كه اسطوره انديشي و اعتقاد به خرافات قومي، جاي خود را به عقلانيّت فلسفي و انديشه هاي فردي رها از جزميّات گروهي و قبيله اي داد. فلسفه‌ي يونان سه موضوع اساسي را به بحث گذارد: اول، دانش و حدود فاهمه. دوم، كردار يا چگونگي رفتارو سوم، حكومت يا مشروعيت و كارآمدي قدرت. بدين ترتيب بود كه يونانيان انديشه‌ي فلسفي را پايه گذاري كرده و پاسخ پرسشهاي خود را در زمين - و نه در آسمان – جُستند. به تعبير ديگر يونان در آن دوره مبدّل به تنها سرزميني شد كه مردم آن براي يافتن جواب سؤالات و حل مشكلات خود به جاي تكيه بر دين، دولت و اسطوره به عقل و خرد خويش مراجعه مي كردند. اين افتخار عظيم تاريخي فقط و فقط نصيب يونانيان باستان شد چرا كه اگر در تمدن يونان، عقل معيار پاسخ به سه سؤال اساسي فلسفه يعني دانش، كردار و حكومت بود، در تمدن معاصرِ ديگري چون هند، اپانيشادها (800 تا 300 ق .م) به عنوان افراد دانشمند و حكيم مراكز پاسخگويي به اين پرسشها بودند. آنان پاسخهاي اسطوره اي مي‌دادند و پاسخهايشان از گفته هاي برهما ريشه مي گرفت. ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا.

بدين لحاظ اگر عقلانيت را خميرمايه‌ي اصلي مدرنيسم در اروپا بدانيم، بايد بپذيريم كه تاريخ مدرنيته نيز به يك معنا از يونان و روم آغاز مي شود و بي جهت نيست كه فردريك انگلس ( 1820 -  1895.م ) معتقد است : " بدون تمدن هلنيسم و امپراطوري روم به عنوان يك اساس، اروپاي مدرن وجود نداشت ".[6]

حال سؤال اساسي اين است كه چرا قرعه‌ي فال عقلانيّت و تفكر فلسفي به نام تمدن يونان و روم زده شد و چرا فلسفه‌ي عقلي در هيچ جاي ديگر جز آتن يافت نشد و پديد نيامد.

شايد خرد بشر هيچگاه نتواند بدين پرسش، پاسخ گويد و اين پديده را تفسير علّي نمايد؛ طُرفه اينكه برتراند راسل، فيلسوف بزرگ قرن بيستمي نيز گفته است: "هيچ چيز شگفت انگيزتراز پيدايش ناگهاني تمدن يونان و يا دشوارتر از توضيح آن در سراسر تاريخ نيست ".[7] اما آنان كه در راستاي تحليل پيدايي انديشه‌ي فلسفي در يونان كوشيده اند، عواملي چون: از بين رفتن مناسبات تيره اي و قبيله اي و جايگزين شدن آن با مناسبات طبقاتي، رشد تجارت و مالكيت، پيدايش دولت طبقاتي و ظهور پديده‌ي شهروندي را در اين مورد دخيل دانسته اند.

 

 



[1] - اگوست كونت (1798-1857 م.) فيلسوف پوزيتيويست فرانسوي كه معتقد بود شعور انسان سه مرحله را متناوباً يكي پس از ديگري طي مي كند. اول مرحله رباني كه پديده ها را با خود قياس مي كند و از خويشتن قوي تر مي شمارد. دوّم مرحله متافيزيك كه براي بيان پديده ها به عالم مجردات متوسل مي شود. سوم مرحله تحققي و تجربي كه پديده ها را با پديده هاي ديگر مي سنجد.

[2] - Thales ( 548- 637 ق م.)

[3] - Democrite ( 370- 460 ق م .)

[4] - Pythagore (417 – 580 ق م .)

[5] - Heruclite ( 480 – 540 ق م .)

[6]- به نقل از: علمداري، كاظم – چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت – تهران، گام نو – چاپ اول 1379ص65

[7] - راسل، برتراند- تاريخ فلسفه غرب – نجف دريا بندري – تهران، كتاب پرواز – چاپ ششم 1373