مي گويند« الكلام يجر الكلام »،حرف حرف مي‌آورد.شوخي جدي ما در باب خلقيات ايرانيان طاهرا بيخ پيدا كرده و زمينه ساز گفتگو هاي مجازي و حقيقي بسياري گشته است و هر از گاهي مرا وا مي دارد نكته هايي بر مطالب پيشين اضافه كنم.

   همان گونه كه پيش بيني مي كردم انتقاد از نحوهءسلوك و انديشهء ما ايرانيان بر مذاق خيلي ها خوش نيامد وعده اي يادآوري آن نكات را تخفيف و تحقير خود پنداشتند.اگر چنين نيز بوده باشد، كه نيست، جز بر آشفتن،واكنش ديگري نيز مي توان از خود نشان داد و آن ،اين كه قدري به فكر فرورفت و تامل كرد تا شايد به ‍ژرفاي امر پي برده شود.

   به گمان من ايرانيان در دورهء قاجاراگر تكاني به خود دادند و چشمان بستهءخود را اندكي گشودند فقط و فقط در اثر  نوعي خودآگاهي بود كه نسبت به ضعف ژرف فرهنگ و تمدنشان در قياس با ممالك ديگر بدست آورده بودند.اگر نبود شكست هاي عباس ميرزا در برابر سپاه روس و تفطن آن شاهزادهء روشن انديش در باب شكاف پر ناشدني بين ما و ديگران هيچ معلوم نبود كه اكنون در چه وضعي به سر مي برديم.عباس ميرزا با اعماق جانش عقب ماندگي تاريخي ما را احساس  وبه آن حقيقت تلخ اذعان كرد.همين تسليم تاكتيكي زمينه ساز باز انديشي انتقادي درباره جامعهء خودمان شد و به دنبال آن كتابهاي منتقدانه و سفرنامه هاي مجازي و حقيقي بود كه چاپ و منتشر شد و در تنوير اذهان و افكار مؤثر افتاد.سفرنامه ايراهيم بيگ نمونه اي است از توجه روشنفكران ايراني به عقب اقتادگي مفرط خود.

   در بسياري مواقع يك شوك بزرگ،با همهء هزينه هاي سنگيني كه ممكن است داشته باشد،بيماري را از مرگ و نيستي مي رهاند.تمدن و فرهنگ بيمار ما نياز به شوكي دارد كه او را از خودشيفتگي به خودآگاهي برساند.اين شوك ممكن است بسيار گران تمام شود اما در نهايت ارزشش را دارد تا مارا از خواب غفلت بيدار كند و موجبات ورود ما را به دنياي جديد، پيش از آن كه خيلي دير شود، فراهم نمايد.