امروز پنجم آذر است.برای هم سن و سال های من که از دور دستی بر آتش انقلاب و جنگ داشته اند روز شناخته شده و بیاد مانی است.در چنین روزی بود که مرحوم امام خمینی(ره) فرمان تشکیل سازمانی بنام «بسیج مستضعفین» را صادر کردند.من دهسال هم نداشتم ولی چون از قبل در کتابخانه مسجد فعالیت داشتم و آن روزها هم همه امور در مساجد اداره می شد ازجمله ثبت نام در بسیج و آموزش نظامی به خیل جمعیتی پیوستم که برای اتصال به دریای بیکران بسیج به مساجد هجوم می آوردند.آن موقع بسیج واقعا بسیج مستضعفین بود چون خودش هم مستضعف بود..نه تیرباری در کار بود ونه باتونی و نه سپری و زرهی و نه لباس متحد الشکلی و نه فرمانده تعلیم دیده ای و نه .... یادم می آید بسیج مسجد ما در اسلحه خانه اش جز چند قبضه ام یک و برنو های لوله بلند که احتمالا بازمانده از دلیران تنگستان!بود ،نداشت.شام و صبحانه هم از خانه های بچه ها می آمد.نه پولی در کار بود و نه تسهیلاتی برای ورود به دانشگاه و نه رانت استخدام و نه هیچ چیز دیگر.عشق بود و دیگر هیچ.همه عاشق امام بودیم و اسلام.یک اشارت امام برایمان به اندازه وحی منزل سندیت داشت.از این که بسیجی بودیم افتخار می کردیم.مردم هم به ما به دیده محبت می نگریستند ،حتی آنها که به تعبیر آن روز بی تفاوت یا ضدانقلاب بودند.یادم می آید بسیجی بودن آنقدر پرستیژ داشت که دوستان سپاهیمان در جبهه از پوشیدن لباس فرم سپاه امتناع داشتند و خود را بسیجی جا می زدند!آخر امام بانی بسیج و اولین بسیجی بود و نخست وزیرش هم گفته بود بسیج مدرسه عشق است.

بگذریم،

اگر اشتباه نکنم عطار گفته بود تصوف پیش از این معنایی بود که لفظی نداشت و اکنون لفظی است که معنایی ندارد!

این روز بزرگ را که از سویی هم سالگرد اعزام سپاهیان محمد(ص) به جبهه ها در سال 1365 است و هیچکس نامی از آن کاروان بیاد ندارد به کهنه بسیجیان بازنشسته و در حاشیه مانده تبریک می گویم.

یاد دوستانی که با آن کاروان رفتند و دیگر باز نگشتند گرامی باد.