انگار همین دیروز بود...

   چهار سال به همین سادگی گذشت؛ انگار همین دیروز بود؛ چه زود سپری شد! ... این جمله ها و نظایر آن که دیگر برای هم سن و سال های ما کلیشه شده است، مبتذل به نظر می رسد اما حکایتی است ساده از امری پیچیده که هزاران سال است ذهن بشرِ اندیشنده را اشغال کرده است. مسالۀ، مسالۀ زمان است و حرکت؛ حرکت بسوی مقصدی که معلوم نیست کجاست و از بزرگترین رازهای عالم است. فیلسوفان و ادیبان هر یک به نحوی به این موضوع پرداخته اند. یکی درباب «حرکت و استیفای اقسام آن» مینا گری ها کرده و آن دیگری گفته: «بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین» و قس علی هذا...

   آنچه مسلم است این که نمی توان در برابر قطار زمان ایستاد باید تسلیم شد و بیچارگی در مقابل آن را پذیرفت و دم بر نیاورد. این جهان فرق چندانی با کندوی زنبوران عسل و یا لانه مورچگان ندارد که تند و تند عده ای می آیند و عدۀ بیشتری می روند و آب  از آب تکان نمی خورد؛ فقط ابعاد آن کمی بزرگتر است وتازه این بزرگی در قیاس با عظمت جهان هستی هیچ هم نیست.

   وقتی  برمی گردم وبه اردیبهشت 1385، که گویی همین دیروز بود، می نگرم، در می یابم که دکارت به جای« می اندیشم پس هستم» باید می گفت « نابود می شوم پس هستم». چون تنها چیزی که مارا به یادِ بودنمان می اندازد زوالمان است وبس. مسوولیت این زوال را هم باید به گردن دیو زمان می انداخت که همچون سیل می آید و به صغیر و کبیر و کافر و مومن و پیغمبر و فیلسوف رحم نمی کند.

   خوب است این نکته را بگویم که کودکی من در میان پیران گذشته است؛ بیشتر، پیرمردان و کمتر، پیرزنان. تازه می فهمم که چرا آنان از روزگار جوانیشان یاد می کردند و بما توصیه که قدر آن را بدانیم و البته من هم نمی فهمیدم که قدر چه را باید بدانم. اما امروز حتی وقتی چهار سال گذشته را که وبلاگ نویس شده ام مرور می کنم می بینم که راست می گفته اند آنان. دیگر نه حال سال 85 را دارم نه نیرو و توان و شوق و ذوقش را. طبیعت وحشی و بی رحم هم هرچه خواسته با من کرده و از پایم انداخته است.

به قول شهریار بزرگ:

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند

بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند

همتم تا می رود ساز و غزل گیرد به دست

طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند

بی ثمر هرساله در فکر بهارانم ولی

چون بهاران می رسد با من خزانی می کند

می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان

دفتر عمر مرا هم بایگانی می کند

 پاینده باد نابودیمان!

 

گفتمان پیامبران(2)

   سخن ما درباب گفتمان پیامبران هنوز آغاز نشده حساسیت های بسیار برانگیخته است. این حساسیت ها در دو سوی یک طیف قرار دارند که یک طرفش تعصب و عرق مذهبی نسبت به اسلام است ومخالفت جدی با هرآنچه در پیش از اسلام بوده است و در سوی دیگر طرفداری بی حد و مرز از تعالیم زرتشت و هیچ انگاشتن تلاش های انبیای دیگر.

   البته برای من هیچکدام از این ها تازگی نداشت چراکه هر روز در مجامع مختلف، از دانشگاه گرفته تا تاکسی و اتوبوس و هواپیما و هیات های مذهبی و سینما و کنسرت، از این قبیل سخنان می شنوم و بر این باورم مویدات بیشتری می یابم که ما هنوز در دوران کودکی فکر به سر می بریم و نمی توانیم تابوهای ذهنی خودمان را بشکنیم و کمی در فضای آزاد فکری و بی اعتنا به باورها و بی باوری های موروثیمان بیاندیشیم. به نظر من تعصب خام نسبت به اسلام( منظورم اسلام تاریخی است نه تعلیمات و نصوص محقق الوقوع پیامبر اکرم)، همانقدر بی اعتبار است که نادیده گرفتن کارنامۀ مثبت ادیان دیگر. اما ظاهرا این بیماری یک سویه نگری قرار نیست ما را ترک کند.

   برای نمونه به نظری اشاره می کنم که یکی از دوستان فاضل و دانشگاهیم برایم نگاشته است و من برای حفظ حرمت ایشان از بردن نام زیبایشان معذورم. آن عزیز پس از نواخت این بنده مرقوم داشته اند:

   «چه اصراری است که میان پیامبران، اینگونه به مقایسه‌ی میزان هوش و موفقیت آنها بپردازید؟ آیا علتی و انگیزه‌ای (و نه دلیلی) جز اثبات حقانیت دین اسلام نسبت به دیگر ادیان در میان است؟ اگر اینچنین است که بدا به حال اسلام و مسلمین که اینگونه باید حقانیت‌شان اثبات (و نه ثابت) شود. از شما که اهل فضل و علم هستید بعید است که اینگونه سخن بگویید حتی در وبلاگ‌تان. خود بهتر می‌دانید (و البته من نیز از شما آموخته‌ام) که سخن عالمانه نه اینچنین است. کجای تحلیل روشمند تاریخی به ما اجازه می‌دهد که میان پدیده‌های ناهمگون تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی اینچنین دست به مقایسه بزنیم؟ با کدام «تست آی‌کیو» یا با کدام ابزار «موفقیت‌سنج»، میزان هوش و موفقیت پیامبر اسلام را با دیگر پیامبران سنجیده‌اید. افزون بر این، بر فرض که «علاقه قلبی» خودتان را اثبات کردید؛ که چه؟! چه مسئله و مشکلی حل می‌شود؟ اصلاً مسئله چیست؟»

شگفتا که بنده در پست مزبور کوچکترین تبلیغی از دینی به عمل نیاورده بودم و اصولا اهل اینگونه سخنان نیستم؛ در ثانی برای مقایسۀ میزان هوش و استعداد دو شخصیت تاریخی فقط می توان به تصمیم گیری های آن دو و میزان صواب و خطایشان نظر داشت و دربارۀ پیامبران نیز علاوه بر این ها به میزان توفیقشان استناد کرد. توفیق هم در این باره امری است عینیِ بدین معنا که هر چقدر گفتمان ایجاد شده توسط نبی در تحول و یا ایجاد فرهنگ و تمدن بیشتر موثر افتد به همان میزان می توان نمره بیشتری به او داد. بدیهی است که تست هوش گرفتن از ایشان نه مقدور است و نه لازم. تست هوش را از کسی می گیرند که فرصتی برای ارایۀ توانایی هایش نیافته اما پیامبران به لطف گذشت زمان آزمون تاریخی خود را پس داده اند و با اندک خطایی می توان به ارزیابی عملکردشان پرداخت. اگر برای تحلیل تاریخی عملکرد بزرگان و داوری دربارۀ شخص و شخصیت ایشان ملزم به تست هوش گرفتن باشیم که آنوقت باید فاتحۀ علم تاریخ و تحلیل های تاریخی را خواند.

  مثلا آیابرای این که برتری هوش و استعداد نیوتون را در برابر همالانش اثبات کنیم لزوما باید تست هوش بگیریم؟ و حال که نمی توانیم آزمون آی کیو را انجام دهیم دربارۀ حدت ذهن نیوتون باید موضع لا ادری بگیریم؟ قبول دارم که شرایط ناهمگونی در برابر زرتشت و محمد(ص) وجود داشت و اتفاقا این عین مدعای من است در پست پیشین؛ و جالب آن که دوست عزیزم همین شرایط ناهمگون را بهانه ای قرار می دهد برای بی اعتبار دانستن مطالعات تطبیقی. سخن من ناظر به این حقیقت بود که زرتشت در بین مردم متمدن تری ظهور کرد . شواهد و مویدات تاریخی فراوان این مدعا را تا مرز بداهت می کشاند اما آن مستشکل محترم بدون توجه به مسلمات تاریخی چنین اشکال می کنند که:« از قضا زرتشت در میان اقوامی بدوی ظهور کرد، آنهم حدود 3500 سال پیش. ارزش کار و اندیشه‌های زرتشت هم در همین است. برای نمونه بنگرید به این پاره از سرودهای وی: «ای خداوند خرد، هنگامی که از روز ازل جسم و جان آفریدی و از منش خویش نیروی کارکردن و اندیشیدن عطا فرمودی.....، خواستی تا هرکس در کمال آزادی کیش خود برگزیند» (گاتاها، ترجمه آذرگشسب، هات 31 بند 11). در همه جای گاتاها سخن از نیکی و راستی و گزینش آزادانه آنهاست. هیچ کجا توصیه‌‌ای به قتلِ حتی دشمنان نیکی و راستی در گاتاها یافت نمی‌شود. سخنی از خرافه نیست. اینها همگی در 3500 سال پیش از زبان کسی گفته شده که اطرافیانش رمه‌دار و شبان بودند و هنوز مدنیتی شکل نداده بودند. این گفته‌ها را بسنجید با بسیاری از کلمات و جملات کتاب‌های دیگر، سپس خود به داوری بنشینید که زرتشت که بود و چه ارزش‌هایی داشت». در اینجا باید گفت که شاهد از غیب رسید.سخنانی چنین پر مغز و نغز که لابد مخاطبانش آن را می فهمیدند چگونه می تواند در میان قومی بدوی گفته و شنیده شود. آن فاضل ارجمند خود، بهتر از من می داند که در تمامی کاوش های زمین شناسانه و باستان شناسانه ای که صورت گرفته در سرتاسر فلات ایران مدرکی دال بر بت پرستی ایرانیان یافت نشده است. ایرانیان همیشه متدین به دینی مترقی بوده اند. پیش از زرتشت نیز میترائیسم و مهر پرستی در ایران رواج داشت؛ دینی که از آن چنان مبانی مستحکمی برخوردار بود که حتی پس از نابودی ظاهری حیات خود را در ادیان دیگری چون زرتشتی و مسیحیت و اسلام ادامه داد. اما عربها چه داشتند؟ خود بهتر از من واقفید.

 کوتاه سخن آن که بنده فقط می خواهم نوع تخاطب پیامبران را بررسی نمایم و اگر مقایسه ای در کار باشد خوشتر دارم آنان را با فیلسوفان قیاس کنم نه دیگران.

در پست بعدی به تحریر محل نزاع پرداخته و برخی مفاهیم کلی را تعریف و تحدید خواهم کرد تا خوانندگان دچار سوء برداشت های اندیشه سوز نشوند.

گفتمان پیامبران(1)

بنا داشتم طی چند پست متوالی از گقتمان انبیا و ادبیات مخاطبۀ آن بزرگواران با مردم،  سخن بگویم که اگر خدا بخواهد و بنده ها هم بگذارند همچنان بر سر این عهد هستم؛ اما واکنش دوستان مجازی و حقیقی در برابر پست نصایح زرتشت مرا بر آن داشت که پیش از ادامۀ بحث، نکاتی را یادآوری کنم:

اول: در میان پیامبرانی که به لحاظ تاریخی،  اطلاعاتی مفید از آنان در دسترس است، زرتشت،  کهن ترینشان می باشد. به دیگر سخن، زرتشت قدیمی ترین پیامبری است که مکتوبی مستند و تعالیمی متیقن ازاو در دست داریم. بر عقلای قوم واضح و مبرهن است که فضل تقدم چیست و البته ربطی هم به تقدم فضل ندارد. بنا بر این اگر بخواهیم مکالمه پیامبران را با مردم مورد بررسی روشمند قرار دهیم، بایسته است که از قدیم ترینشان بیاغازیم و از این نظر خرده ای بر هیچکس نمی توان گرفت.

دوم: شکی نیست که ما ایرانیان باید به داشته های فرهنگی خود ببالیم و تلاش کنیم که سنت دیرین فکر ایرانی را بشناسیم. پاره های نیک آن را که کم هم نیست بر گیریم و پاره های دیگر را نقد کنیم. منظور من اصلا کهنه پرستی نیست و بلکه بسیار مایلم که جامعۀ ما به درون تجدد پرتاب شود تا شاید بتواند در جهان کنونی موقعیتی در خور نام و تاریخ ایران، به دست بیاورد. اما به یاد داشته باشیم که هر حرکت فرهنگی باید مبتنی بر اصولی باشد که می توان آن را در گذشته یافت. همچنین آن ها که گزارش تاریخی مرا از سیر تاریخی مدرنیته در کتاب « روی خاک ایستاده ام» خوانده اند می دانند که شعار مدرنیست های اولیه، بازگشت به گذشته بوده است!

سوم: کسانی که با تاریخ ادیان و فلسفۀ دین آشنا هستند بخوبی می دانند که همین ادیان الهی در طول تاریخ چه داد و ستد هایی با هم داشته اند و یکی از جذاب ترین بخش های مطالعات دینی، پژوهش های تطبیقی است. اندکی تحقیق و تامل در پیام های اصلی دین زرتشت و دین اسلام و تعالیم دو پیامبر عظیم الشان، کافی است تا آدمی در یابد که چقدر ایندو در هم تاثیر نهاده اند.

چهارم: باور شخصی من این است که پیامبر اسلام، حضرت ختمی مرتبت(ص) بزرگترین، باهوش ترین و پر توفیق ترین پیامبران بوده است چراکه در محیطی مبعوث شد که شباهتی به محیط انبیا سلفش، زرتشت، موسی و عیسی که درود خدا بر ایشان باد، نداشت. زرتشت در میان ایرانیان ظهور کرد؛ انسان هایی با فرهنگ که همواره دیندار بودند و اخلاقی و در میانشان باور هایی مترقی وجود داشت که تا به امروز نیز پاره هایی از آن در قالب هایی متنوع زنده و بالنده است. موسی در مصر ظهور کرد که مرکز علم و تمدن بود و عیسی در میان قومی مبعوث شد که از سویی در پیشینۀ خود سنت یهودی و عبرانی را داشتند و از سوی دیگر در چهار راه تمدن و فرهنگ قرار یافته بودند. اما محمد(ص) در میان قومی بی فرهنگ و بیدین و بی اسطوره و بی تمدن ظهور کرد. قومی که به تعبیر مولا علی(ع) «فی شر دین و فی شر دار» بودند. قومی که دائم در حال جنگ های قومی و قبیله ای بودند و دخترانشان را زنده بگور می کرندد و... حال ببینید که رسول اکرم (ص) با این قوم از همه چیز بی خبر در طول بیست و سه سال  چه کرد. انصاف باید داد که کار پیامبر دشوار تر از برادران دیگرش زرتشت و موسی و عیسی( علیهم السلام) بوده است. حتی امروز پس از  یکهزار و چهارصد و اندی سال وقتی به شبه جزیرۀ عربستان سفر می کنی و رفتارو گفتار ساکنانش را زیر نظر می گیری تازه در می یابی که بر محمد(ص) در شصت و سه سال چه گذشته است!

باقی بماند برای بعد...

نصایح زرتشت

پیامبران موجودات عجیبی بوده اند. صرف نظر از جنبه الهی گفتار و کردارشان نکته هایی در زندگیشان وجود دارد که حیرت افزاست.

انبیا تا جایی که من می دانم هرگز نقش فیلسوفان را بازی نکرده اند و با مردم به زبان بسیار ساده سخن گفته اند. به جای تاسیس فلسفه هایی با متافیزیک های سنگین غالبا به جزیی ترین امور بشر پرداخته اند و به گمانم سر اقبال عامه نیز بدیشان همین بوده است و بس.

در زیر نمونه ای از تعالیم و کلمات قصار منسوب به زرتشت را به عنوان شاعد مثال می آورم تا روشن شود که مخاطبه پیامبران با پیروانشان چسان بوده است و چگونه بجای پرداختن به مسایل انتزاعی محض به شیوه زندگی اخلاقی آدمیان توجه کرده اند. روزهای آتی در این باره بیشتر سخن خواهم گفت:

آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر
قبل از جواب دادن فكر كن
هیچكس را تمسخر مكن
نه به راست و نه به دروغ قسم مخور
خود برای خود، زن انتخاب كن
به شرر و دشمنی كسی راضی مشو
تا حدی كه می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما
كسی را فریب مده تا دردمندنشوی
از هركس و هرچیز مطمئن مباش
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی
بیگناه باش تا بیم نداشته باشی
سپاس دار باش تا لایق نیكی باشی
با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی
راستگو باش تا استقامت داشته باشی
متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی
دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی
معروف باش تا زندگانی به نیكی گذرانی
دوستدار دین باش تا پاك و راست گردی
مطابق وجدان خود رفتار كن كه بهشتی شوی
سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی
روح خود را به خشم و كین آلوده مساز
هرگز ترشرو و بدخو مباش
در انجمن نزد مرد نادان منشین كه تو را نادان ندانند
اگر خواهی از كسی دشنام نشنوی كسی را دشنام مده
دورو و سخن چین مباشانجمن نزدیك دروغگو منشین
چالاك باش تا هوشیار باشی
سحر خیز باش تا كار خود را به نیكی به انجام رسانی
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
با هیچكس و هیچ آیینی پیمان شكنی مكن كه به تو آسیب نرسد
مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشك پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی‌ماند

دریغ و درد...

 

 

امسال نیز گذشت و از ابتدا هم چون رسم مالوف قرار برماندنش نبود، این سال رفت و با خود رفتگانی به جا گذاشت که شاید آنان را دیر دریافتیم. باشد که از این گذرها پند گیریم تا قدر سرمایه های امروز را از همین امروز بدانیم.

سالی که پشت سر گذاشتیم ادبیات کشورمان افرادی چون رضا سیدحسینی، مهدی آذریزدی، همایون صنعتی زاده، محمد ایوبی، اسماعیل فصیح، بیژن ترقی، محمد حقوقی، مهدی سحابی، محمود شاهرخی، محمد خوانساری، محسن ابراهیم، جعفر کوش آبادی، شهرام شیدایی، خسرو فرشیدورد، محمدامین ریاحی، فهیمه محبی، سیدجلال فهیم هاشمی، عبدالحسین شریفیان، محمد شیروانی، مسعود شکوئی، سروناز سیدی، عزیز دولت آبادی، علی نجفی، غلامرضا صدیق غریب، رضا رحیمی، مهدی اباسلط، غلامحسین مرزآبادی و دیگرانی در عرصه های مختلف فرهنگ را از دست داد که نبود کدامشان رنجی بر دل فرهنگمان نهاد.

از فروردین تا اسفندماه سال 88 عرصه های مختلف فرهنگی فرزندان گرانقدری را از دست داد که هر چه بر تعداد نامهای از دست رفتگان افزوده می شد این هشدار بیشتر به گوش می رسید که گاه چقدر زود دیر می شود.

چه بسیار عزیزانی چون مهدی آذریزدی در حالی از پیش ما رفتند که روزهای پایانی عمر خود را در تنهایی و با تحمل رنج بیماری پشت سر گذاشتند.

چه بسیار مراسم و بزرگداشتها پس از رفتنشان برگزار و چه تقدیرنامه ها و لوحها به نام آنان صادر شد که در حضورشان نه جشنی بود و نه تقدیرنامه ای. و چه زود و شاید با رفتن یک عزیز دیگر، رفته قبلی از یادها رفت و باز تنهایی و سکوت که اینبار باقی ماند برای بازماندگانشان.

هدف از این مقال تنها مرثیه مجدد رفتگان آنهم در آستانه نو شدن نبود بل تذکره ای است برای آنان که  می توانند قدر زندگان بدانند پیش از رفتنشان که اهالی فرهنگ و هنر را نه چنان جاه مقام است نه چنان میل مال و آنان را لبخندی و مهری نه از سر فریب دوروزه بلکه از سر حقیقت و صمیم دل بس است.

پیشکسوتان فرهنگ ما میراث معنویند. قدرشان با روزهای عمرشان افزون گردد. دیری است که از یاد برده ایم آنهایی که هنوز در بین ما هستند، سینه هایشان راوی تاریخ سرزمین ما است که اگر دل از آنها ببریم قلمهایشان جوانه سبز می زند.

آنان که می توانند، آنهایی که مسئولیت پذیرفته اند تا بتوانند از یاد نبرند اهالی فرهنگ و هنر را دلی نازک است که به تعللی می شکند. آثارشان را و خودشان را قدر نهیم پیش از آنکه پای لوحهای "بزرگداشت نبودنشان" را امضا کنیم.

بیش از هر چیزی رفتن این بزرگان باید ما را به تامل وادارد که چرا مام وطن در دهه های اخیر نتوانسته جانشینانی درخور برای آنان بپرورد!

 

سال نو گشت...

سال نو گشت خدایا قدح و ساغر کو    لاله بشکفت دف و نغمه خنیاگر کو


نوبهار است من و ساغر و ساقی و شراب    بجز این کار مرا سابقه دیگر کو


گفته بودی که بهاران به برت گیرم مست    شد بهار ای بت من وعده آن دلبر کو


ساده هستی و صمیمی و پر از جلوه و ناز    لیک از مهر و وفا در دل تو زیور کو


قاتل سنگدل جمله عشاق تویی    خون بپا گشت خدا محکمه و داور کو


شیخ گفتا به بهاران قدح می  نخورید    گفتمش یاوه تر از این سخنت ای خر کو